۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

از پولانسکی تا مخملباف
بصیر نصیبی


خبردستگیری رومن پولانسکی به سرعت در دنیا پیچید به خصوص درجامعه سینمایی تعجب بسیاری را برانگیخت.
«رومن پولانسکی فیلمساز برجسته لهستانی الاصل و سازنده فیلم های معروفی چون «بچه رزماری» و «شهر چینی» در شهر زوریخ براساس حکم جلبی که ۳۱ سال پیش در آمریکا برعلیه او صادر شده بود، توسط پلیس سوییس بازداشت و زندانی شد.
رومن پولانسکی در سال ۱۹۷۷ در ایالت کالیفرنیا متهم به خوراندن مواد مخدر و الکل و تجاوز به یک دختر ۱۳ ساله شد اما پس از آزادی به شرط سپردن یک وثیقه مالی و پیش از حضور در جلسه دادگاهی که برای رسیدگی به این اتهامات برگزار می شد از ایالات متحده آمریکا گریخت و ساکن فرانسه شد.
رومن پولانسکی که برای شرکت در یک جشنواره و دریافت یک جایزه سینمایی به زوریخ سفر کرده بود هم اکنون در زندانی در این شهر در شرف استرداد به کالیفرنیا برای محاکمه و زندان احتمالی به سر می برد»
پولانسکی دختر 13 ساله- سامانتاگیمر-را به هنگام عکس برداری برای مجله ای فریفت به خانه ییلاقی جک نیکلسون کشاند به او مشروب مفصلی خوراندبه مصرف مواد مخدر وادارش کرد وسرانجام به او تجاوز کرد. البته اواتهام تجاوز را نپذیرفت اما به همخوابگی با دختر نا بالغ اعتراف کرد. اما قبل از صدور رای نهایی از امریکا گریخت ودیگر به این کشور برنگشت .حتا وقتی برای کارگردانی فیلم پیانیست اسکار 2003 به او تعلق گرفت جایزه اش را غیابی دریافت کرد.
هر اتفاقی در دنیا که با جرم وجنایت مرتبط باشد حضور نکبت بارنظام اسلامی را یادآوری می کند. به خصوص که جرم پولانسکی تجاوز عنوان شده است. در جمهوری اسلامی سالهاست که در زندان ها به زندانیان چه مرد وچه زن تجاوز می شود. ایا در این 30 سال وهمان سالها که کروبی وموسوی هم مغضوب نشده بودند. هیچگاه صدای اعتراضی از آنها شنیدیم ونه فقط تجاوز بلکه شکنجه های دیگر قرون وسطایی هم سالهاست در ج. اسلامی با شقاوت وبی رحمی اعمال می شود. ایا فرمانده هان این گونه شکنجه ها مجرم نیستند؟ پس چرا سبز پوشان وخاتمی چیان در این اندیشه هستند که شکنجه وتجاوز در زندان های جمهوری اسلامی را فقط به بعد از خیمه شب بازی اخیر زیر عنوان انتخابات محدود کنند؟حتا قتلگاه کهریزک، به گفته احمد باطبی به هنگام ریاست خاتمی بناگذاشته شد اما بعداز انتصابات اخیر سید اصلاحات نگران وجود چنین مکانی شده است!اما خواست مردم غیر وابسته به رژیم از جنس دیگریست .دور نیست روزی که به اراده وخواست مردم همه فرمانده هان وفرمانبران شکنجه وتجاوز در زندان ها به دادگاه سپرده شوند. یک دادگاه واقعی نه بیدادگاه های جمهوری اسلامی.
اقدام برای محاکمه پو لانسکی مارا متوجه مسایل دیگری هم مرتبط با این پرونده می نماید.
گفته می شود که باید رفتار واعمال فیلمسازانی که در جهت حفظ وبقای ج. اسلامی اقدام کرده. نادیده گرفت چون هنرمند هستند وبه زعم آنها فیلمهای خوبی ساخته اند. خب مگر رومن پولانسکی هنرمند کم ارزشی است ؟یک پلان نخستین کار سینمایی پولانسکی «چاقو در آب» می ارزند به اکثر آثار فستیوالی جمهوری اسلامی.پس چرا دادگاه به دلیل ارزش های سینمایی کار های پولانسکی حاضر نیست از تعقیب او صرف نظر کند؟ پولانسکی 31 سال پیش ویک بارجرمی مرتکب شده ومحسن مخملباف سالها در بافت این حکومت بوده در شکار مخالفان وتحویل آنها به لاجوردی در گروه بلال حبشی مستقیما دخالت داشته است. اما نه تنها محاکمه نمی شود بلکه کلی هم ادعا دارد ،نماینده ارتجاع سبز است وبه پارلمان اروپا دعوت می شود. ممکن است گفته شود این اعمال به گذشته مربوط است اما این گونه جرمها شامل مرور زمان نمی شود همچنان که جرم 31 پیش پولانسکی شامل مرور زمان نشد. دایم گفته می شود که مجرمین جمهوری اسلامی که از هیچ جنایتی روی گردان نبوده اند اما چون به اندشبه اصلاح طلبان پیوسته اند دیگر تغییر کرده اند پس بخشیده شده اند حتا اگر اینان واقعا هم تغییر کرده بودند که اینگونه نیست. اجتماع حقی دارد که هیچکس حتا کسی که جرم نسبت به او اعمال شده هم نمی تواند حکم به بخشایش بدهد. قربانی پولانسکی هم اکنون زن میان سالی است که دوفرزند هم دارد او از دادگاه خواسته است که پو لانسکی را ببخشد اما این خواست او پذیرفته نشده است. پولانسکی 75 ساله از آن زمان به بعد دیگر هیچ سوء سابقه ای در کارنامه اش ثبت نشده اما مخملباف ونظایرش هنوز در اندیشه حفظ نظام وبرگشت به اندیشه ارتجاعی وفاشیستی خمینی هستند. شاکیان مخملباف نه تنها او را نبخشیده اند بلکه خواستار محاکمه او هستند اما او همچنان با افتخار، ارتجاع سبز موسوی را نمایندگی می کند. باید امکانی فراهم کرد تا شکنجه گران، مجرمان،تجاوز گران به دست دادگاه سپرده شوند با بهره از بهترین امکانات قضایی در دادگاه هایی که برای هیچ کس حتا خامنه ای حکم اعدام صادر نمی کند محاکمه شوند و نسبت به جرمشان عقوبت ببینند . هیچ بعید نیست تا چند ماه دیگر که موقعیت رژِیم از این هم شکننده تر ومتزلزل تر می شود عاملان جنایت های این ماه ها که هوا را پس می بینند ادعا کنند دیگر تغییر کردند بلا فاصله هم یک مچ بند ویا شال سبز به خود وصل کنند. قابل پیش بینی است که با اسقبال باند دوم خردادی، لابی ها ،توده ای های پیک نت و... قرار خواهند گرفت اما آیا مردم که به چشم خود شاهد فجایع این ماه ها بودند.اجازه می دهند فاسدان با ماسک تغییر بار دیگربه میدان برگردند؟ اگر بخواهیم حرکت ها وجنبش های مردمی به ثمر برسد نباید اجازه دهیم فرصت طلبان ، فرمانده هان وفرمانبران جنایت های اخیر به مانند چپاول گران و قاتلان ودزدان 31 نظام اسلامی باماسک سبز ویا هر ماسکی بدون بازخواست در اجتماع بمانند در صورت تعلل آیاقادرخواهیم بود محیطی پاک و سالم بسازیم؟


بصیر نصیبی. 12/10 .2009 زاربروکن /آلمان

www.cinemaye-azad.com

۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه



بصیر نصیبی:


اولین و آخرین جواب



در ارتباط با جواب من به بیانیه رخشان بنی اعتماد


بصیر نصیبی



یک شیوه جوابگویی به نوشتار هایی که سینمای جمهوری اسلامی را نشانه میگیرد متداول شده که انگار قرار نیست تغییر کند( حتا در شرایطی که رژیم جمهوری اسلامی به سقوط نزدیک شده وگاه هنرمندان فستیوالی هم که میخواهند خودرا همراه مردم بنمایانند حرف هایی می زنند ویا رفتاری می کنند که شاید به مذاق باند غالب خوش نیاید.اما مدافعان خارج کشوری ترک عادت نکرده اند) در این شیوه برخورد، شخص معترض اصلا کاری ندارد که مطلبی که به زعم خودش میخواهد بکوبد! چه محتوایی دارد ؟تنها کافیست مطلب را نویسنده ای که با او ونوشتارش مسئله دارد امضاء کرده باشد چون صاحبان چنین تفکری پیشا پیش محکوم هستند پس قلم دست میگیرد آنچه در چنته داردبه خشم ونفرت می آمیزد ومنتشر می کند. همان ایراد های کلیشه ای ویک نواخت همفکرانش را برای صدمین بار تکرار می کند. حتما از جمع خودشان کلی کارت آفرین دریافت می کند. نوشته آقای شکری هم به دلایلی که بر خواهم شمرد از زمره همین گونه قضاوت هاست. قبل از این که بخواهم به انگیزه خودم از جواب به بیانیه رخشان اشاره بکنم . به یکی ازایراد های ایرج شکری به جوابیه من توجهتان می دهم.
آقای شکری بخشی از مطلب مرا نقل میکند که گفته بودم:
« هر چه شهرت ما بیشتر می شد نسبت به کارهای ما حساس تر می شدندو ترس بیشتری در ماتولید می شد.البته تو در آن زمان به تازگی دانشکده هنرهای دراماتیک را تمام کرده بودی هنوز فیلمی نساخته بود ی ودر تلویزیون هم منشی صحنه بودی ومن که شهرت داشتم ورفتارم به خصوص که سرپرست یک گروه گسترده بودم با 300 سینماگر،در 20 شهر ایران .سینه کلوبی با 2000 عضو داشتم بیشتر از توزیر ذره بین بود» بعد اضافه می کند:
«البته من یادم نمی آید که نام آقای نصیبی به عنوان کارگردان مطرح در سینمای قبل از انقلاب را شنیده باشم و نمی دانم ایشان چه فیلمهایی در قبل از انقلاب ساخته است»
من نه تنها ادعا نکرده ام که شهرتم مدیون فیلمسازی ام بوده است، بلکه به صراحت شهرت خودم رادر ارتباط با گسترش
«سینمای آزاد» دانسته ام .می بینیدآقای شکری انقدر در مچ گیری از من عجله داشته که متوجه نشده که برای اثبات ادعایش سندی علیه ادعای خود ش ارایه داده است .
این نمونه را ذکر کردم تا دریابید که چگونه مدافعان هنرمندانی که از آثارشان رژیم برای بزک کردن چهره کریه خود استفاده می کند در ارایه استدلال در مضیقه هستد پنداری آنا ن هم در همان مخمصه ای گرفتار آمده اند که کلیت نظام وهنرمندان نظام دچار آن شده اند
.
حالا برویم سر اغ جوابیه این جناب
.
اول اینکه آقای شکری چرا تصمیم میگیردجلوی گستاخی
!های من در مطلبی بایستد که مخاطب دارد ومخاطب کسی نیست جزخانم رخشان بنی اعتماد؟ سئوال های من از خانم بنی اعتماد شده وجوابگوی این سئوال ها هم قاعدتا بایدرخشان باشد نه شخص دیگری. خانم بنی اعتماد هم به احتمال زیاد این نامه را دریافت کرده است چون به ایمیل همسرشان ارسال شده است . علاوه بر آن من در «رادیو همراه» ساعتی قبل ازشروع برنامه ایشان در این مورد مصاحبه داشته ام ومصاحبه گر در این برنامه از رخشان دعوت کرد که در یک مناظره با من شرکت کنند وهمین تقاضا از طرف همکاران تلویزیون میهن در گوتنبرگ با خانم رخشان بنی اعتماددر میان گذاشته شد تا در برنامه دیگری که من به آن دعوت شده بودم وروز پنج شنبه همان هفته بطور زنده پخش می شد حضور یابد. خانم بنی اعتماد به هر دلیل چنین تصمیم گرفتند که در این مناظره شرکت نکنند حالا من نمیدانم آقای شکری چطور دایه مهربان تر از مادر شده اند ویا در لباس وکیل وقیم خانم بنی اعتماد ظاهر شده اند؟

حالا بیائیم و بپذیریم که آقای شکری تصمیم گرفته است بدون توجه به واکنش رخشان بنی اعتماد به مسئولیت سیاسی واجتماعی خود عمل کند و جوابگوی نامه من با شد در این صورت باید از حد اقل آگاهی در باره نحوه جوابگویی به یک مطلب برخوردار باشد و به مسایلی مرتبط به مقاله ای که بدان معترض است بپردازد
. آیا درمقاله ایشان حداقل به این شیوه ابتدایی توجه شده است؟ آیا آنچه من در باره رفتار های رخشان برشمرده ام نادرست بوده؟آیا رخشان به باند ورشکسته دوم خرداد وابسته نبوده و در عین حال از مواهب کلیت نظام سود نجسته است؟( رخشان بعدازحضور در برنامه های سوئد با ماسک سبز. از طرف دولت کودتا !همراه با 9 هنرمند دیگر عازم هولیود می شود تا در برنامه ای به میزبانی رئیس آکادمی اسکار شرکت کند! پس ماسک سبز تکلیفش چی می شود!! ؟ ) آیا پروپاکاندا فیلم« روزگار نو» رااو نساخته است؟ آیا برای خاتمی ریاکار ستاد انتخاباتی تشکیل نداده است؟ آیا او را به دیدارخامنه ای رهبر جنایتکاران جهان نکشانده اند؟ آیا سند حمایت او و240 هنرمند ازخاتمی وتقاضا از رهبر معظم جعلی است؟ آیا فیلمهای او ودیگر فیلمسازان سینمای گلخانه ای برای ارسال به جشنواره ها در یک شورای ویژه مرکب از نمایندگان واواک ووزارت ارشاد وفارابی ،بازبینی مجدد نشده وپروانه مخصوص در یافت نکرده است؟ .پس وقتی هنرمندی در کارنامه اش چنین پیشینه ای ثبت شده است مردم که من هم یکی از آنها هستم حق دارند سوال کننددلیل این گونه رفتار هایشان چه بوده است؟ خودم بر این تصور بودم که شاید به دلیل ترسی که هنرمندان از واکنش رژیم های استبدادی دارند قادر نباشند که به صراحت آنچه در دل دارند بیرون بریزند اما وقتی خواندم رخشان با صدای رسا اعلام می کند که نمی ترسدمن در جواب بیانه اش یادداشتی دوستانه نوشتم واز او خواستم حالا که ترسش ریخته است پشت پرده آنچه که در سینمای جمهوری اسلامی میگذشته رابرملا کند، او که نمی تواند مثل مجید مجیدی ذوب در ولایت باشد. آخر یک سال پیش که تفاوتی با چند ماه پیش نداشت .در دوره اول هم احمدی نژاد با تقلب ونیرنگ وبه خواست رهبر رئیس جمهور قلابی شده بود ورهبر هم قبل از خیزش مردمی همچنان به جنایت هایش ادامه میداد. اصلا جنایت،ارتجاع،نابرابری های اجتماعی،زندان ،تجاوز در زندان، فقر،استبدادو... زمینه ساز حرکت های مردمی بود، نه حذف موسوی که خود دستانش به خون مردم آلوده است .
شیوه برخورد با سینما در ایران امروز
آقای شکری با ردیف کردن چند نام وچند فیلم به من توصیه می کند به جای توجه به رفتار واعمال سینماگران به بررسی تحلیل آثار اینان بسنده کنم ، چشمم را به رفتارشان به بندم. چرا؟ چون آقای شکری شیفته فیلم بانوی اردیبهشت ( فیلم تبلیغاتی رخشان درجهت تقویت باند دوم خرداد،در باره این فیلم به نقد وتحلیل مهم مهستی شاهرخی با عنوان بانوی خرداد توجهتان می دهمhttp://www.cinemaye-azad.com/others/others32.html ) است. من شاید بیش ازصد مقاله نوشته ام که در آنها دلایلم را برای انتخاب این شیوه برخورد با سینمای ج. اسلامی را توضیح داده ام. نمی توانم صد مقاله را در چند سطر خلاصه کنم اما می توانم بطور خلاصه بگویم من بررسی ،تحقیق وتوجهم به رفتار های هنرمندان بوده است ، همانطور که این حق را برای خودم قایل نیستم که از دیگران وهمین آقای شکری بخواهم به راه وروش من اطاعت کنند به کسی هم اجازه نمی دهم که راه وروش خودش را به من دیکته کند. وقتی سیف اله داد -مسئول امور سینمایی خاتمی- گفت که اگر میلیونها دلار صرف تبلیغات خارج کشوری ج. اسلامی می کردیم نمی توانستیم به حد واندازه فیلمهای صادراتی بهره تبلیغاتی ببریم .وقتی رئِسیان رئیس خانه سینما می گوید:
وقتی ما در دیپلوماسی با در بسته روبرو می شویم با کلید کارگردان های فستیوالی وکیارستمی قفل هارا می گشائیم
-نقل به معنا -. وقتی کیارستمی با وقاحت تاثیر جایزه نخل طلای کن ، در ماستمالی جنایت کافه میکونویس را به رخ ما می کشد واپوزیسیون مترقی برایش کف میزند وهورا می کشد،من در ادامه راهم مصمم تر می شوم ،برای من دیگر ارزش های سینما یی این کار ها پشیزی اعتبار ندارد وهر کدام از این کارها به سهم خود در ماندگاری ننگین ترین نظام دنیای معاصر سهم داشته اند. من اگر محسن مخملباف شاهکار هم بسازد به هنگام تماشای کار او چهره انسانهایی جلوی چشمم مجسم می شود که او شکارشان کرد و تحویل لاجوردی دادوزیر شکنجه جان باخته اند و یا آنها که او بازجویشان بود وکسانی که به دلیل خود داری از تماشای کارهای او در زندا ن ،شلاق خوردندوبه انفرادی افتاده اند... آقای شکری دلشان را خوش کنند که این فیلمهایی که با نظارت وخواست وزارت ارشاد ساخته شده در دهای مردم ما را به روی پرده سینما آورده است و به من هم اجازه دهند ار تحلیل وبررسی کارهای سینمای جمهوری اسلامی پرهیز کنم.
ایشان میخواهندقضاوت خودشان را با خواست مردم پیوند بزنند ومی نویسند
:
«به هر حال باید در نظر داشت که آن 70 میلیون مردم که زیر سلطه رژیم جمهوری اسلامی زندگی می کنند، نیازهای فرهنگی هم دارند»
اول اینکه اگر ایشان با وضعیت سینما در ج
. اسلامی آشنا بودند این توهم را نمی پراکندند که با سینما نیازفرهنگی 70 ملیون ایرانی تامین می شود. اصلا در سراسر ایران برای 70 میلیون ایرانی در حدود 200 سینما ی مخروبه وجود دارد آنهم با وسایل فنی همان دوران طاغوت. بسیاری از شهر ها که فاقد حتا یک سینماست و فاصله شهرهای کوچکتر تا نزدیک ترین شهری که یک سالن سینما داشته باشد 50 کیلومتر است. درهمین معدود سالن قراضه هم نمایش فیلمهای خارجی که نزدیک به صفر است وفیلمهای جمهوری اسلامی هم به دو بخش تقسم شده است. فیلمهای سینمای گلخانه ای که اصلا برای نمایش در ایران ساخته نمی شود وفیلمهای دیگر که همان فیلمفارسی های اسلامیزه شده است که اقلییتی که دستشان به سینما میرسد را پوشش می دهند. با این فیلمها فقط ابتذال فرهنگی رشد می کند. آیا تا حالا در کشوری در دنیا سابقه داشته که فیلمی جایزه نخل طلای کن ببرد اما مردم همان کشور را شایسته تماشای آن فیلم ندانند؟ چرا بعد از گذشت 15 سال هنوز یک تماشاگر عادی فیلم «طعم گیلاس» کیارستمی را ندیده است؟ پس لطفا برای اثبات حقانیتتان پای مردمی که از این خوان گسترده بهره ای نمی برندرا به میان نکشید.

اما در باره بهرام بیضایی

در کجای جوابیه من به بیضایی ،کارش ،رفتارش حتا اشاره ای کوتاه شده است که آقای شکری از این پرونده برای لوث کردن تاثیر مطلب من استفاده کرده اند؟ من در این سالها که رفتار وکردار هنرمندان را به زیر ذره بین می برم هیچگاه در باره محتوای فیلمهای بیضایی هم حتا یک کلمه ،ننوشته ام بلکه رفتار وگفتار اورا انعکاس داده ام
. برای نمونه، زمانی که عباس کیارستمی اعلام کرد که سانسورباعث رشد خلاقیت می شود وبه پیروی از وی ابوالفضل جلیلی و سمیرا مخملباف وداریوش مهرجویی هم همین کشف کیارستمی را برای خوش آمد آخوندها تکرار کردند. بهرام بیضایی در جواب اینها گفت:
«پس ما باید از سانسور چیان سپاسگزار باشیم که با اعمال سانسور باعث رشد خلاقیت شده اند »این جوابی بود که من بار ها ودر هر موقعیت نقلش کرده ام.
چه آقای شکری وامثال ایشان با شیوه مقابله من موافق باشند وچه نباشند من در راه وروش خودم تغییری نمی دهم ایشان که به این خوبی فیلم رخشان را تحلیل فرموده اند خب همین شیوه پسندیده را ادامه دهند وشیفتگان این گونه تحلیل ها را سیراب کنند
. هر چند سایت روزی اون لاین-نون دونی ی بهنود،نبوی؛هوشنگ اسدی،نوشابه امیری- وبقیه ...- این گونه وظایف را به نحو احسن انجام می دهند.
برگردیم به آغاز اعتراضیه آقای شکری که نوشته اند
:
« آقای بصیر نصیبی آدمی به حق خشمگین از رژیم و دلسوخته از جبّاریت رژیم آخوندی است. اما به نظر می رسد که بیشتر دلسوخته ظلمی است که به خود ایشان شده است... و به جای کوبیدن رژیم به خاطر سانسور و پایمال کردن حقوق سینماگران کشور، سینماگران و هنرمندان سینما را همه، را در یک جوال کرده ومی کوبد »
ضمن سپاس ار همدردی آقای شکری خدمتشان عرض کنم من کسی را نمیخواهم بکوبم من کار م سینما است وسینما یک هنر جهانی است ونمی شوددر چهار چوب هیچ کشوری محبوسش کرد
. نزول خمینی مگر توانست من را از راه وکارم جدا کند که حالا دچار عقده شده باشم وبه خواهم انتقام بگیرم؟ من توانستم در شرایط تبعید همان راه وکارم را بدون اینکه سایه منحوس ساواک وساواما را بالای سرم حس کنم حتا با درد سر کمتر ،آغاز وادامه دهم. اما وظایف انسانی هم برای خودم قایلم اگر همین میزان آگاهی که از سینما در جمهوری اسامی دارم در باره دیگر کشور ها که رژیم های سرکوبگر دارند واز سینمایشان استفاده سیاسی می کنند داشتم با سینماگران مشاطه گر همان کشور ها هم با همین شیوه برخورد می کردم .من وظیفه خود میدانم رفتار واعمال جامعه روشنفکری را تا حد توانم وآگاهیم برای مردم روشن کنم تا بار دیگر بمانند خرداد 86در دام نیفتند. هیچگاه هم به کسی توصیه نمی کنم که به برنامه های نمایشی ج. اسلامی که لابی ها ودوزیستیان برنامه ریزی می کنند برودویا نرود. شنیدم رخشان در برنامه سوئد سبز پوش شده است. معنا این رفتار چیست؟ یعنی پیروی از موسوی و جلوگیری از رادیکا ل شدن جنبش،یعنی کوشش برای حفط نظام،باز گشت به اندیشه دیکتاتور کبیر-خمینی- . آیا یک نفر نبود در گوتنبرگ واستکهلم که این مسایل را پیش بکشد واز رخشان جواب بخواهد؟ وای بر ما .
من نه آقای شکری را می شناسم ونه مطلبی از ایشان خوانده ام فقط امید دارم قضاوتشان در باره من وکارم ناشی از ناآشنایی به موقعیت سینمای جمهوری اسلامی وبه شیوه رفتار من وقصد وهدفم از گز ینش این شیوه بوده باشد، اما اگر باز هم بخواهند جوابی به این نوشتار بدهند
. دیگر انگیزه ای برای ادامه این مناظره نخواهم داشت واین اولین وآخرین جواب من بود خواه از سخنم پند گیر ندو خواه ملامتم کنند.

بصیر نصیبی
8 اکتبر 2009 زاربروکن/ آلمان

www.cinemaye-azad.com

۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

"ابی قاسمی"در "فیس بوک"
و
یادی از "ملینا مرکوری"




هم میهنی بنام "ابی قاسمی" در فیس بوک خودش ،ترانه ای از "جو داسین" را گذاشت، که دیگر" فیس بوکی" ها، آن را بشنوند.
نام "داسین" را که شنیدم، بیاد بانویی افتادم که با این نام پیوند دارد: ملینا مرکوری!


ملینا مرکوری در آتن چشم به جهان گشود.
آنا آمالیا مرکوری در خانواده ای چشم به جهان گشود که پدربزرگش سالیان سال شهردار "آتن" بود.
استاماتیس مرکوری، پدر ملینا مرکوری،در گذشته های بسیار دور، نمایندۀ پارلمان و وزیر کشور یونان بود.
هنگامی که پدر و مادر ملینا مرکوری از یکدیگر جدا شدند، سرپرستی ملینا مرکوری را مادر بزرگ و پدربزرگش به عهده گرفتند. پدربزرگی که از دوران کودکی ملینا مرکوری، با هنرپیشه شدن وی مخالفت می کرد.
ملینا مرکوری در سال 1939 و یا به گونه ای دیگر در سال 1941 با "پان خاراکوپوس" یکی از ثروتمندان یونانی همسر شد.
در همین هنگام بود که ملینا مرکوری به مدرسۀ هنرپیشگی در آتن رفت و نقش های کوچکی را در تئاتر ملی یونان ایفا کرد.. آن هنگام منتقدان در بارۀ وی نوشتند:
"ملینا، بسیار جوان است، قدی بلند دارد، موهایش بلوند هستند، بد لباس می باشد و کلا بی عرضه است!"
نخستین تجربه زناشویی ملینا مرکوری، زیاد به درازا نیانجامید. پس از جدایی از همسرش، ملینا نخست به دیگر نقاط یونان رفت و سپس برای اینکه توانایی خویش را در زمینۀ تئاتر بیابد، به پاریس رفت.
ملینا اما، بزودی به یونان بازگشت.
با همۀ این ها ملینا مرکوری بازی در فیلم را آغاز کرد.
فیلم"استلا" با بازی گری ملینا مرکوری، جایزۀ بهترین فیلم خارجی،از دیدگاه فیلم شناسان آمریکایی در سال 1955، را تصاحب کرد.
ملینا مرکوری در سال 1956 در فیلم "مردی که باید بمیرد" بازی کرد و در فیلم" زن شیطانی" ایفای نقش نمود، که هر دوی این فیلمها، از دیدگاه منتقدان آن هنگام سینمای آمریکا، فیلمهایی بسیار ضعیف بشمار آمدند.
اما در سال 1960، فیلم "یکشنبه ها... هرگز" با شرکت ملینا مرکوری، در جهان مشهور شد. تا آنجا که فستیوال فیلم در"کان"، این فیلم را نامزد دریافت بهترین جایزه کرد و جایزۀ بهترین بازیگر" را به او اختصاص داد و فیلم"یکشنبه ها ...هرگز!" نامزد دریافت جایزۀ اسکار شد.
آهنگ اصلی فیلم "یکشنبه ها...هرگز" برندۀ جایزه اسکار شد. فیلمی بکارگردانی "جوئل داسین"، که در زمانه ای دیگرهمسر ملینا مرکوری گشت.
از این هنگام بود که حروف چین های چاپ خانه ها، صفحه بندان روزنامه ها، خبرنگاران و سردبیران و خوانندگان همان روزنامه ها با نام ملینا مرکوری در سراسر جهان آشنا شدند.

ملینا مرکوری در سالهای 1967-1974، هنگامی که رژیم کودتایی "سرهنگان" بر یونان حاکم شد،به فرانسه رفت و این سالها را در این کشور بسر برد.
رژیم کودتایی "پاپادوپولوس"، شهروندی یونانی ملینا مرکوری را لغو کرد و گذرنامۀ ملینا مرکوری را در سراسر جهان غیرقانونی اعلام کرد، که همین مسئله باعث شد ملینا مرکوری در سفرهای خویش به کشورهای دیگر دنیا با دشواری مواجه شود.
ملینا مرکوری که به همراه هزاران یونانی دیگر در مهاجرت ناخواسته بسر می برد، در پاسخ به عمل شنیع "دولت سرهنگان" در یونان گفت:
"من یونانی چشم به جهان گشوده ام و یونانی هم از این جهان خواهم رفت!"
و ادامه داد:
"وزیر کشور یونان فاشیست چشم به جهان گذاشت و همانند فاشیست از این جهان خواهد رفت!"
پس از سرنگونی "دولت سرهنگان"، ملینا مرکوری به یونان بازگشت. در نخستین انتخابات آزاد در یونانِ پس از سرهنگان، ملینا مرکوری از سوی حزب "پاسوک"(حزب سوسیالیست یونان)، نمایندۀ پارلمان یونان شد.
پس انتخاب آندرآس پاپاندرئو به نخست وزیری یونان، ملینا مرکوری در سالهای 1981-1989 و سپس در سالهای 1993-1994 وزیر فرهنگ یونان بود.
ملینا مرکوری که به همراه هنرمندان نام آور یونانی، همانند "میکیس تودوراکیس"، هنر خویش را به خدمت مقاومت مردم یونان بر علیه رژیم"سرهنگان جنایتکار" در آورده بود، در ششم ماه مارس 1994 چشم از جهان فرو بست.
در آیین خاکسپاری و بدرود با ملینا مرکوری، بخاطر وجود بیش از حد مردم در خیابانهای "آتن"، بمعنای دقیق کلمه جای سوزن انداختن نبود.
یاد این هنرمند و مبارز بزرگ بر علیه دیکتاتوری و رزمندۀ راه آزادی، گرامی باد!

ملینا مرکوری مادر "جو داسین" بشمار می آمد، اگرچه، "جو داسین"، فرزند "جول داسین" از همسر پیشینش بود.

کیانوش رشیدی
یازدهم مهرماه هفت هزار و سی و یک ایرانی
سوم اکتبر 2009


واپسین نگاه به ملینا مرکوری ، آنگاه که با اشاره به آهنگی از میکیس تئودوراکیس، آهنگ ساز مردمی یونان،از مقاومت و مبارزۀ مردم یونان، از "یا مرگ یا آزادی" می گوید:



اندکی از زندگی "ملینا مرکوری"، به همراه تاریخ کوتاهی از یونان کنونی و بزبان زیبای یونانی