۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه



از طبیعت بیاموزیم


سروده ای از آقای جمشید پیمان



قورباغه
قورباغه که بسیار سخن می گوید
آن را نه برای اهل فن می گوید
گوید که درین زمانه خاموش نمان
پندیست به گوش جانِ من می گوید


مـور
درلرزه نیفت چون که ره ، ویران است
شب ،تیره و سرد و سربه سر باران است
یک مور به از هزار نــوح اَت گوید ؛
پـیـروزی از آنِ پـایـداران است


خوک
در پیش کَسان،خویش سرافکنده مکن
آزاده بمان و جانِ خود ، بنده مکن
چون خوک مباش و چهره در گند نمال
پستی نگزین و خویش شرمنده مکن


سرو
دانی سر سرو از چه رو خم نشود ؟
یک ذرّه زسبز روئیش کم نشود؟
زیرا به گرو نداده دل نـزدِ خسی
از بیش و کم زمانه دَر غَم نشود


کـویـر
بشنو که چه گویَـدَت کویر از دلِ پاک
ــ می سوزد و رخ نمی نماید نمناک ــ
گوید که به تَـفتـیده گی ات شادان باش
با تشنگی ات بساز و دل بِـبُـر از افلاک


رود
تا چند به دَر دوخته ای چشم امید
دل،خوش زچه کرده ای به هر گفت و شنید
برخیز و چو رود رو به دریا بِـنـمای
در باور رفـتـن ات میفکن تردید



خورشید
خورشید زجانِ خود ، تو را جان بخشید
مهر از دلِ خود، تو را فـراوان بخشید
چیزی در ازاءِ بخشش اش از تو نخواست
از مایه ی جان ، بدونِ جُبران بخشید


لاله
صبحست زسربرون کن اندیشه ی خواب
از روشنی مهر ، دمی چهره مـتـاب
از دست منه فرصتِ یک روزه ی عمر
برخیز و چو لاله ، زنـدگی را دریاب


شاهین
تا سینه چو ماکیان نهی بر کفِ خاک
سهمت نشود بغیر مُشتی خاشاک
شاهین سپهر باش و پرواز گزین
چونان مگسی دور مزن بر سر تاک .

۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

از پولانسکی تا مخملباف
بصیر نصیبی


خبردستگیری رومن پولانسکی به سرعت در دنیا پیچید به خصوص درجامعه سینمایی تعجب بسیاری را برانگیخت.
«رومن پولانسکی فیلمساز برجسته لهستانی الاصل و سازنده فیلم های معروفی چون «بچه رزماری» و «شهر چینی» در شهر زوریخ براساس حکم جلبی که ۳۱ سال پیش در آمریکا برعلیه او صادر شده بود، توسط پلیس سوییس بازداشت و زندانی شد.
رومن پولانسکی در سال ۱۹۷۷ در ایالت کالیفرنیا متهم به خوراندن مواد مخدر و الکل و تجاوز به یک دختر ۱۳ ساله شد اما پس از آزادی به شرط سپردن یک وثیقه مالی و پیش از حضور در جلسه دادگاهی که برای رسیدگی به این اتهامات برگزار می شد از ایالات متحده آمریکا گریخت و ساکن فرانسه شد.
رومن پولانسکی که برای شرکت در یک جشنواره و دریافت یک جایزه سینمایی به زوریخ سفر کرده بود هم اکنون در زندانی در این شهر در شرف استرداد به کالیفرنیا برای محاکمه و زندان احتمالی به سر می برد»
پولانسکی دختر 13 ساله- سامانتاگیمر-را به هنگام عکس برداری برای مجله ای فریفت به خانه ییلاقی جک نیکلسون کشاند به او مشروب مفصلی خوراندبه مصرف مواد مخدر وادارش کرد وسرانجام به او تجاوز کرد. البته اواتهام تجاوز را نپذیرفت اما به همخوابگی با دختر نا بالغ اعتراف کرد. اما قبل از صدور رای نهایی از امریکا گریخت ودیگر به این کشور برنگشت .حتا وقتی برای کارگردانی فیلم پیانیست اسکار 2003 به او تعلق گرفت جایزه اش را غیابی دریافت کرد.
هر اتفاقی در دنیا که با جرم وجنایت مرتبط باشد حضور نکبت بارنظام اسلامی را یادآوری می کند. به خصوص که جرم پولانسکی تجاوز عنوان شده است. در جمهوری اسلامی سالهاست که در زندان ها به زندانیان چه مرد وچه زن تجاوز می شود. ایا در این 30 سال وهمان سالها که کروبی وموسوی هم مغضوب نشده بودند. هیچگاه صدای اعتراضی از آنها شنیدیم ونه فقط تجاوز بلکه شکنجه های دیگر قرون وسطایی هم سالهاست در ج. اسلامی با شقاوت وبی رحمی اعمال می شود. ایا فرمانده هان این گونه شکنجه ها مجرم نیستند؟ پس چرا سبز پوشان وخاتمی چیان در این اندیشه هستند که شکنجه وتجاوز در زندان های جمهوری اسلامی را فقط به بعد از خیمه شب بازی اخیر زیر عنوان انتخابات محدود کنند؟حتا قتلگاه کهریزک، به گفته احمد باطبی به هنگام ریاست خاتمی بناگذاشته شد اما بعداز انتصابات اخیر سید اصلاحات نگران وجود چنین مکانی شده است!اما خواست مردم غیر وابسته به رژیم از جنس دیگریست .دور نیست روزی که به اراده وخواست مردم همه فرمانده هان وفرمانبران شکنجه وتجاوز در زندان ها به دادگاه سپرده شوند. یک دادگاه واقعی نه بیدادگاه های جمهوری اسلامی.
اقدام برای محاکمه پو لانسکی مارا متوجه مسایل دیگری هم مرتبط با این پرونده می نماید.
گفته می شود که باید رفتار واعمال فیلمسازانی که در جهت حفظ وبقای ج. اسلامی اقدام کرده. نادیده گرفت چون هنرمند هستند وبه زعم آنها فیلمهای خوبی ساخته اند. خب مگر رومن پولانسکی هنرمند کم ارزشی است ؟یک پلان نخستین کار سینمایی پولانسکی «چاقو در آب» می ارزند به اکثر آثار فستیوالی جمهوری اسلامی.پس چرا دادگاه به دلیل ارزش های سینمایی کار های پولانسکی حاضر نیست از تعقیب او صرف نظر کند؟ پولانسکی 31 سال پیش ویک بارجرمی مرتکب شده ومحسن مخملباف سالها در بافت این حکومت بوده در شکار مخالفان وتحویل آنها به لاجوردی در گروه بلال حبشی مستقیما دخالت داشته است. اما نه تنها محاکمه نمی شود بلکه کلی هم ادعا دارد ،نماینده ارتجاع سبز است وبه پارلمان اروپا دعوت می شود. ممکن است گفته شود این اعمال به گذشته مربوط است اما این گونه جرمها شامل مرور زمان نمی شود همچنان که جرم 31 پیش پولانسکی شامل مرور زمان نشد. دایم گفته می شود که مجرمین جمهوری اسلامی که از هیچ جنایتی روی گردان نبوده اند اما چون به اندشبه اصلاح طلبان پیوسته اند دیگر تغییر کرده اند پس بخشیده شده اند حتا اگر اینان واقعا هم تغییر کرده بودند که اینگونه نیست. اجتماع حقی دارد که هیچکس حتا کسی که جرم نسبت به او اعمال شده هم نمی تواند حکم به بخشایش بدهد. قربانی پولانسکی هم اکنون زن میان سالی است که دوفرزند هم دارد او از دادگاه خواسته است که پو لانسکی را ببخشد اما این خواست او پذیرفته نشده است. پولانسکی 75 ساله از آن زمان به بعد دیگر هیچ سوء سابقه ای در کارنامه اش ثبت نشده اما مخملباف ونظایرش هنوز در اندیشه حفظ نظام وبرگشت به اندیشه ارتجاعی وفاشیستی خمینی هستند. شاکیان مخملباف نه تنها او را نبخشیده اند بلکه خواستار محاکمه او هستند اما او همچنان با افتخار، ارتجاع سبز موسوی را نمایندگی می کند. باید امکانی فراهم کرد تا شکنجه گران، مجرمان،تجاوز گران به دست دادگاه سپرده شوند با بهره از بهترین امکانات قضایی در دادگاه هایی که برای هیچ کس حتا خامنه ای حکم اعدام صادر نمی کند محاکمه شوند و نسبت به جرمشان عقوبت ببینند . هیچ بعید نیست تا چند ماه دیگر که موقعیت رژِیم از این هم شکننده تر ومتزلزل تر می شود عاملان جنایت های این ماه ها که هوا را پس می بینند ادعا کنند دیگر تغییر کردند بلا فاصله هم یک مچ بند ویا شال سبز به خود وصل کنند. قابل پیش بینی است که با اسقبال باند دوم خردادی، لابی ها ،توده ای های پیک نت و... قرار خواهند گرفت اما آیا مردم که به چشم خود شاهد فجایع این ماه ها بودند.اجازه می دهند فاسدان با ماسک تغییر بار دیگربه میدان برگردند؟ اگر بخواهیم حرکت ها وجنبش های مردمی به ثمر برسد نباید اجازه دهیم فرصت طلبان ، فرمانده هان وفرمانبران جنایت های اخیر به مانند چپاول گران و قاتلان ودزدان 31 نظام اسلامی باماسک سبز ویا هر ماسکی بدون بازخواست در اجتماع بمانند در صورت تعلل آیاقادرخواهیم بود محیطی پاک و سالم بسازیم؟


بصیر نصیبی. 12/10 .2009 زاربروکن /آلمان

www.cinemaye-azad.com

۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه



بصیر نصیبی:


اولین و آخرین جواب



در ارتباط با جواب من به بیانیه رخشان بنی اعتماد


بصیر نصیبی



یک شیوه جوابگویی به نوشتار هایی که سینمای جمهوری اسلامی را نشانه میگیرد متداول شده که انگار قرار نیست تغییر کند( حتا در شرایطی که رژیم جمهوری اسلامی به سقوط نزدیک شده وگاه هنرمندان فستیوالی هم که میخواهند خودرا همراه مردم بنمایانند حرف هایی می زنند ویا رفتاری می کنند که شاید به مذاق باند غالب خوش نیاید.اما مدافعان خارج کشوری ترک عادت نکرده اند) در این شیوه برخورد، شخص معترض اصلا کاری ندارد که مطلبی که به زعم خودش میخواهد بکوبد! چه محتوایی دارد ؟تنها کافیست مطلب را نویسنده ای که با او ونوشتارش مسئله دارد امضاء کرده باشد چون صاحبان چنین تفکری پیشا پیش محکوم هستند پس قلم دست میگیرد آنچه در چنته داردبه خشم ونفرت می آمیزد ومنتشر می کند. همان ایراد های کلیشه ای ویک نواخت همفکرانش را برای صدمین بار تکرار می کند. حتما از جمع خودشان کلی کارت آفرین دریافت می کند. نوشته آقای شکری هم به دلایلی که بر خواهم شمرد از زمره همین گونه قضاوت هاست. قبل از این که بخواهم به انگیزه خودم از جواب به بیانیه رخشان اشاره بکنم . به یکی ازایراد های ایرج شکری به جوابیه من توجهتان می دهم.
آقای شکری بخشی از مطلب مرا نقل میکند که گفته بودم:
« هر چه شهرت ما بیشتر می شد نسبت به کارهای ما حساس تر می شدندو ترس بیشتری در ماتولید می شد.البته تو در آن زمان به تازگی دانشکده هنرهای دراماتیک را تمام کرده بودی هنوز فیلمی نساخته بود ی ودر تلویزیون هم منشی صحنه بودی ومن که شهرت داشتم ورفتارم به خصوص که سرپرست یک گروه گسترده بودم با 300 سینماگر،در 20 شهر ایران .سینه کلوبی با 2000 عضو داشتم بیشتر از توزیر ذره بین بود» بعد اضافه می کند:
«البته من یادم نمی آید که نام آقای نصیبی به عنوان کارگردان مطرح در سینمای قبل از انقلاب را شنیده باشم و نمی دانم ایشان چه فیلمهایی در قبل از انقلاب ساخته است»
من نه تنها ادعا نکرده ام که شهرتم مدیون فیلمسازی ام بوده است، بلکه به صراحت شهرت خودم رادر ارتباط با گسترش
«سینمای آزاد» دانسته ام .می بینیدآقای شکری انقدر در مچ گیری از من عجله داشته که متوجه نشده که برای اثبات ادعایش سندی علیه ادعای خود ش ارایه داده است .
این نمونه را ذکر کردم تا دریابید که چگونه مدافعان هنرمندانی که از آثارشان رژیم برای بزک کردن چهره کریه خود استفاده می کند در ارایه استدلال در مضیقه هستد پنداری آنا ن هم در همان مخمصه ای گرفتار آمده اند که کلیت نظام وهنرمندان نظام دچار آن شده اند
.
حالا برویم سر اغ جوابیه این جناب
.
اول اینکه آقای شکری چرا تصمیم میگیردجلوی گستاخی
!های من در مطلبی بایستد که مخاطب دارد ومخاطب کسی نیست جزخانم رخشان بنی اعتماد؟ سئوال های من از خانم بنی اعتماد شده وجوابگوی این سئوال ها هم قاعدتا بایدرخشان باشد نه شخص دیگری. خانم بنی اعتماد هم به احتمال زیاد این نامه را دریافت کرده است چون به ایمیل همسرشان ارسال شده است . علاوه بر آن من در «رادیو همراه» ساعتی قبل ازشروع برنامه ایشان در این مورد مصاحبه داشته ام ومصاحبه گر در این برنامه از رخشان دعوت کرد که در یک مناظره با من شرکت کنند وهمین تقاضا از طرف همکاران تلویزیون میهن در گوتنبرگ با خانم رخشان بنی اعتماددر میان گذاشته شد تا در برنامه دیگری که من به آن دعوت شده بودم وروز پنج شنبه همان هفته بطور زنده پخش می شد حضور یابد. خانم بنی اعتماد به هر دلیل چنین تصمیم گرفتند که در این مناظره شرکت نکنند حالا من نمیدانم آقای شکری چطور دایه مهربان تر از مادر شده اند ویا در لباس وکیل وقیم خانم بنی اعتماد ظاهر شده اند؟

حالا بیائیم و بپذیریم که آقای شکری تصمیم گرفته است بدون توجه به واکنش رخشان بنی اعتماد به مسئولیت سیاسی واجتماعی خود عمل کند و جوابگوی نامه من با شد در این صورت باید از حد اقل آگاهی در باره نحوه جوابگویی به یک مطلب برخوردار باشد و به مسایلی مرتبط به مقاله ای که بدان معترض است بپردازد
. آیا درمقاله ایشان حداقل به این شیوه ابتدایی توجه شده است؟ آیا آنچه من در باره رفتار های رخشان برشمرده ام نادرست بوده؟آیا رخشان به باند ورشکسته دوم خرداد وابسته نبوده و در عین حال از مواهب کلیت نظام سود نجسته است؟( رخشان بعدازحضور در برنامه های سوئد با ماسک سبز. از طرف دولت کودتا !همراه با 9 هنرمند دیگر عازم هولیود می شود تا در برنامه ای به میزبانی رئیس آکادمی اسکار شرکت کند! پس ماسک سبز تکلیفش چی می شود!! ؟ ) آیا پروپاکاندا فیلم« روزگار نو» رااو نساخته است؟ آیا برای خاتمی ریاکار ستاد انتخاباتی تشکیل نداده است؟ آیا او را به دیدارخامنه ای رهبر جنایتکاران جهان نکشانده اند؟ آیا سند حمایت او و240 هنرمند ازخاتمی وتقاضا از رهبر معظم جعلی است؟ آیا فیلمهای او ودیگر فیلمسازان سینمای گلخانه ای برای ارسال به جشنواره ها در یک شورای ویژه مرکب از نمایندگان واواک ووزارت ارشاد وفارابی ،بازبینی مجدد نشده وپروانه مخصوص در یافت نکرده است؟ .پس وقتی هنرمندی در کارنامه اش چنین پیشینه ای ثبت شده است مردم که من هم یکی از آنها هستم حق دارند سوال کننددلیل این گونه رفتار هایشان چه بوده است؟ خودم بر این تصور بودم که شاید به دلیل ترسی که هنرمندان از واکنش رژیم های استبدادی دارند قادر نباشند که به صراحت آنچه در دل دارند بیرون بریزند اما وقتی خواندم رخشان با صدای رسا اعلام می کند که نمی ترسدمن در جواب بیانه اش یادداشتی دوستانه نوشتم واز او خواستم حالا که ترسش ریخته است پشت پرده آنچه که در سینمای جمهوری اسلامی میگذشته رابرملا کند، او که نمی تواند مثل مجید مجیدی ذوب در ولایت باشد. آخر یک سال پیش که تفاوتی با چند ماه پیش نداشت .در دوره اول هم احمدی نژاد با تقلب ونیرنگ وبه خواست رهبر رئیس جمهور قلابی شده بود ورهبر هم قبل از خیزش مردمی همچنان به جنایت هایش ادامه میداد. اصلا جنایت،ارتجاع،نابرابری های اجتماعی،زندان ،تجاوز در زندان، فقر،استبدادو... زمینه ساز حرکت های مردمی بود، نه حذف موسوی که خود دستانش به خون مردم آلوده است .
شیوه برخورد با سینما در ایران امروز
آقای شکری با ردیف کردن چند نام وچند فیلم به من توصیه می کند به جای توجه به رفتار واعمال سینماگران به بررسی تحلیل آثار اینان بسنده کنم ، چشمم را به رفتارشان به بندم. چرا؟ چون آقای شکری شیفته فیلم بانوی اردیبهشت ( فیلم تبلیغاتی رخشان درجهت تقویت باند دوم خرداد،در باره این فیلم به نقد وتحلیل مهم مهستی شاهرخی با عنوان بانوی خرداد توجهتان می دهمhttp://www.cinemaye-azad.com/others/others32.html ) است. من شاید بیش ازصد مقاله نوشته ام که در آنها دلایلم را برای انتخاب این شیوه برخورد با سینمای ج. اسلامی را توضیح داده ام. نمی توانم صد مقاله را در چند سطر خلاصه کنم اما می توانم بطور خلاصه بگویم من بررسی ،تحقیق وتوجهم به رفتار های هنرمندان بوده است ، همانطور که این حق را برای خودم قایل نیستم که از دیگران وهمین آقای شکری بخواهم به راه وروش من اطاعت کنند به کسی هم اجازه نمی دهم که راه وروش خودش را به من دیکته کند. وقتی سیف اله داد -مسئول امور سینمایی خاتمی- گفت که اگر میلیونها دلار صرف تبلیغات خارج کشوری ج. اسلامی می کردیم نمی توانستیم به حد واندازه فیلمهای صادراتی بهره تبلیغاتی ببریم .وقتی رئِسیان رئیس خانه سینما می گوید:
وقتی ما در دیپلوماسی با در بسته روبرو می شویم با کلید کارگردان های فستیوالی وکیارستمی قفل هارا می گشائیم
-نقل به معنا -. وقتی کیارستمی با وقاحت تاثیر جایزه نخل طلای کن ، در ماستمالی جنایت کافه میکونویس را به رخ ما می کشد واپوزیسیون مترقی برایش کف میزند وهورا می کشد،من در ادامه راهم مصمم تر می شوم ،برای من دیگر ارزش های سینما یی این کار ها پشیزی اعتبار ندارد وهر کدام از این کارها به سهم خود در ماندگاری ننگین ترین نظام دنیای معاصر سهم داشته اند. من اگر محسن مخملباف شاهکار هم بسازد به هنگام تماشای کار او چهره انسانهایی جلوی چشمم مجسم می شود که او شکارشان کرد و تحویل لاجوردی دادوزیر شکنجه جان باخته اند و یا آنها که او بازجویشان بود وکسانی که به دلیل خود داری از تماشای کارهای او در زندا ن ،شلاق خوردندوبه انفرادی افتاده اند... آقای شکری دلشان را خوش کنند که این فیلمهایی که با نظارت وخواست وزارت ارشاد ساخته شده در دهای مردم ما را به روی پرده سینما آورده است و به من هم اجازه دهند ار تحلیل وبررسی کارهای سینمای جمهوری اسلامی پرهیز کنم.
ایشان میخواهندقضاوت خودشان را با خواست مردم پیوند بزنند ومی نویسند
:
«به هر حال باید در نظر داشت که آن 70 میلیون مردم که زیر سلطه رژیم جمهوری اسلامی زندگی می کنند، نیازهای فرهنگی هم دارند»
اول اینکه اگر ایشان با وضعیت سینما در ج
. اسلامی آشنا بودند این توهم را نمی پراکندند که با سینما نیازفرهنگی 70 ملیون ایرانی تامین می شود. اصلا در سراسر ایران برای 70 میلیون ایرانی در حدود 200 سینما ی مخروبه وجود دارد آنهم با وسایل فنی همان دوران طاغوت. بسیاری از شهر ها که فاقد حتا یک سینماست و فاصله شهرهای کوچکتر تا نزدیک ترین شهری که یک سالن سینما داشته باشد 50 کیلومتر است. درهمین معدود سالن قراضه هم نمایش فیلمهای خارجی که نزدیک به صفر است وفیلمهای جمهوری اسلامی هم به دو بخش تقسم شده است. فیلمهای سینمای گلخانه ای که اصلا برای نمایش در ایران ساخته نمی شود وفیلمهای دیگر که همان فیلمفارسی های اسلامیزه شده است که اقلییتی که دستشان به سینما میرسد را پوشش می دهند. با این فیلمها فقط ابتذال فرهنگی رشد می کند. آیا تا حالا در کشوری در دنیا سابقه داشته که فیلمی جایزه نخل طلای کن ببرد اما مردم همان کشور را شایسته تماشای آن فیلم ندانند؟ چرا بعد از گذشت 15 سال هنوز یک تماشاگر عادی فیلم «طعم گیلاس» کیارستمی را ندیده است؟ پس لطفا برای اثبات حقانیتتان پای مردمی که از این خوان گسترده بهره ای نمی برندرا به میان نکشید.

اما در باره بهرام بیضایی

در کجای جوابیه من به بیضایی ،کارش ،رفتارش حتا اشاره ای کوتاه شده است که آقای شکری از این پرونده برای لوث کردن تاثیر مطلب من استفاده کرده اند؟ من در این سالها که رفتار وکردار هنرمندان را به زیر ذره بین می برم هیچگاه در باره محتوای فیلمهای بیضایی هم حتا یک کلمه ،ننوشته ام بلکه رفتار وگفتار اورا انعکاس داده ام
. برای نمونه، زمانی که عباس کیارستمی اعلام کرد که سانسورباعث رشد خلاقیت می شود وبه پیروی از وی ابوالفضل جلیلی و سمیرا مخملباف وداریوش مهرجویی هم همین کشف کیارستمی را برای خوش آمد آخوندها تکرار کردند. بهرام بیضایی در جواب اینها گفت:
«پس ما باید از سانسور چیان سپاسگزار باشیم که با اعمال سانسور باعث رشد خلاقیت شده اند »این جوابی بود که من بار ها ودر هر موقعیت نقلش کرده ام.
چه آقای شکری وامثال ایشان با شیوه مقابله من موافق باشند وچه نباشند من در راه وروش خودم تغییری نمی دهم ایشان که به این خوبی فیلم رخشان را تحلیل فرموده اند خب همین شیوه پسندیده را ادامه دهند وشیفتگان این گونه تحلیل ها را سیراب کنند
. هر چند سایت روزی اون لاین-نون دونی ی بهنود،نبوی؛هوشنگ اسدی،نوشابه امیری- وبقیه ...- این گونه وظایف را به نحو احسن انجام می دهند.
برگردیم به آغاز اعتراضیه آقای شکری که نوشته اند
:
« آقای بصیر نصیبی آدمی به حق خشمگین از رژیم و دلسوخته از جبّاریت رژیم آخوندی است. اما به نظر می رسد که بیشتر دلسوخته ظلمی است که به خود ایشان شده است... و به جای کوبیدن رژیم به خاطر سانسور و پایمال کردن حقوق سینماگران کشور، سینماگران و هنرمندان سینما را همه، را در یک جوال کرده ومی کوبد »
ضمن سپاس ار همدردی آقای شکری خدمتشان عرض کنم من کسی را نمیخواهم بکوبم من کار م سینما است وسینما یک هنر جهانی است ونمی شوددر چهار چوب هیچ کشوری محبوسش کرد
. نزول خمینی مگر توانست من را از راه وکارم جدا کند که حالا دچار عقده شده باشم وبه خواهم انتقام بگیرم؟ من توانستم در شرایط تبعید همان راه وکارم را بدون اینکه سایه منحوس ساواک وساواما را بالای سرم حس کنم حتا با درد سر کمتر ،آغاز وادامه دهم. اما وظایف انسانی هم برای خودم قایلم اگر همین میزان آگاهی که از سینما در جمهوری اسامی دارم در باره دیگر کشور ها که رژیم های سرکوبگر دارند واز سینمایشان استفاده سیاسی می کنند داشتم با سینماگران مشاطه گر همان کشور ها هم با همین شیوه برخورد می کردم .من وظیفه خود میدانم رفتار واعمال جامعه روشنفکری را تا حد توانم وآگاهیم برای مردم روشن کنم تا بار دیگر بمانند خرداد 86در دام نیفتند. هیچگاه هم به کسی توصیه نمی کنم که به برنامه های نمایشی ج. اسلامی که لابی ها ودوزیستیان برنامه ریزی می کنند برودویا نرود. شنیدم رخشان در برنامه سوئد سبز پوش شده است. معنا این رفتار چیست؟ یعنی پیروی از موسوی و جلوگیری از رادیکا ل شدن جنبش،یعنی کوشش برای حفط نظام،باز گشت به اندیشه دیکتاتور کبیر-خمینی- . آیا یک نفر نبود در گوتنبرگ واستکهلم که این مسایل را پیش بکشد واز رخشان جواب بخواهد؟ وای بر ما .
من نه آقای شکری را می شناسم ونه مطلبی از ایشان خوانده ام فقط امید دارم قضاوتشان در باره من وکارم ناشی از ناآشنایی به موقعیت سینمای جمهوری اسلامی وبه شیوه رفتار من وقصد وهدفم از گز ینش این شیوه بوده باشد، اما اگر باز هم بخواهند جوابی به این نوشتار بدهند
. دیگر انگیزه ای برای ادامه این مناظره نخواهم داشت واین اولین وآخرین جواب من بود خواه از سخنم پند گیر ندو خواه ملامتم کنند.

بصیر نصیبی
8 اکتبر 2009 زاربروکن/ آلمان

www.cinemaye-azad.com

۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

"ابی قاسمی"در "فیس بوک"
و
یادی از "ملینا مرکوری"




هم میهنی بنام "ابی قاسمی" در فیس بوک خودش ،ترانه ای از "جو داسین" را گذاشت، که دیگر" فیس بوکی" ها، آن را بشنوند.
نام "داسین" را که شنیدم، بیاد بانویی افتادم که با این نام پیوند دارد: ملینا مرکوری!


ملینا مرکوری در آتن چشم به جهان گشود.
آنا آمالیا مرکوری در خانواده ای چشم به جهان گشود که پدربزرگش سالیان سال شهردار "آتن" بود.
استاماتیس مرکوری، پدر ملینا مرکوری،در گذشته های بسیار دور، نمایندۀ پارلمان و وزیر کشور یونان بود.
هنگامی که پدر و مادر ملینا مرکوری از یکدیگر جدا شدند، سرپرستی ملینا مرکوری را مادر بزرگ و پدربزرگش به عهده گرفتند. پدربزرگی که از دوران کودکی ملینا مرکوری، با هنرپیشه شدن وی مخالفت می کرد.
ملینا مرکوری در سال 1939 و یا به گونه ای دیگر در سال 1941 با "پان خاراکوپوس" یکی از ثروتمندان یونانی همسر شد.
در همین هنگام بود که ملینا مرکوری به مدرسۀ هنرپیشگی در آتن رفت و نقش های کوچکی را در تئاتر ملی یونان ایفا کرد.. آن هنگام منتقدان در بارۀ وی نوشتند:
"ملینا، بسیار جوان است، قدی بلند دارد، موهایش بلوند هستند، بد لباس می باشد و کلا بی عرضه است!"
نخستین تجربه زناشویی ملینا مرکوری، زیاد به درازا نیانجامید. پس از جدایی از همسرش، ملینا نخست به دیگر نقاط یونان رفت و سپس برای اینکه توانایی خویش را در زمینۀ تئاتر بیابد، به پاریس رفت.
ملینا اما، بزودی به یونان بازگشت.
با همۀ این ها ملینا مرکوری بازی در فیلم را آغاز کرد.
فیلم"استلا" با بازی گری ملینا مرکوری، جایزۀ بهترین فیلم خارجی،از دیدگاه فیلم شناسان آمریکایی در سال 1955، را تصاحب کرد.
ملینا مرکوری در سال 1956 در فیلم "مردی که باید بمیرد" بازی کرد و در فیلم" زن شیطانی" ایفای نقش نمود، که هر دوی این فیلمها، از دیدگاه منتقدان آن هنگام سینمای آمریکا، فیلمهایی بسیار ضعیف بشمار آمدند.
اما در سال 1960، فیلم "یکشنبه ها... هرگز" با شرکت ملینا مرکوری، در جهان مشهور شد. تا آنجا که فستیوال فیلم در"کان"، این فیلم را نامزد دریافت بهترین جایزه کرد و جایزۀ بهترین بازیگر" را به او اختصاص داد و فیلم"یکشنبه ها ...هرگز!" نامزد دریافت جایزۀ اسکار شد.
آهنگ اصلی فیلم "یکشنبه ها...هرگز" برندۀ جایزه اسکار شد. فیلمی بکارگردانی "جوئل داسین"، که در زمانه ای دیگرهمسر ملینا مرکوری گشت.
از این هنگام بود که حروف چین های چاپ خانه ها، صفحه بندان روزنامه ها، خبرنگاران و سردبیران و خوانندگان همان روزنامه ها با نام ملینا مرکوری در سراسر جهان آشنا شدند.

ملینا مرکوری در سالهای 1967-1974، هنگامی که رژیم کودتایی "سرهنگان" بر یونان حاکم شد،به فرانسه رفت و این سالها را در این کشور بسر برد.
رژیم کودتایی "پاپادوپولوس"، شهروندی یونانی ملینا مرکوری را لغو کرد و گذرنامۀ ملینا مرکوری را در سراسر جهان غیرقانونی اعلام کرد، که همین مسئله باعث شد ملینا مرکوری در سفرهای خویش به کشورهای دیگر دنیا با دشواری مواجه شود.
ملینا مرکوری که به همراه هزاران یونانی دیگر در مهاجرت ناخواسته بسر می برد، در پاسخ به عمل شنیع "دولت سرهنگان" در یونان گفت:
"من یونانی چشم به جهان گشوده ام و یونانی هم از این جهان خواهم رفت!"
و ادامه داد:
"وزیر کشور یونان فاشیست چشم به جهان گذاشت و همانند فاشیست از این جهان خواهد رفت!"
پس از سرنگونی "دولت سرهنگان"، ملینا مرکوری به یونان بازگشت. در نخستین انتخابات آزاد در یونانِ پس از سرهنگان، ملینا مرکوری از سوی حزب "پاسوک"(حزب سوسیالیست یونان)، نمایندۀ پارلمان یونان شد.
پس انتخاب آندرآس پاپاندرئو به نخست وزیری یونان، ملینا مرکوری در سالهای 1981-1989 و سپس در سالهای 1993-1994 وزیر فرهنگ یونان بود.
ملینا مرکوری که به همراه هنرمندان نام آور یونانی، همانند "میکیس تودوراکیس"، هنر خویش را به خدمت مقاومت مردم یونان بر علیه رژیم"سرهنگان جنایتکار" در آورده بود، در ششم ماه مارس 1994 چشم از جهان فرو بست.
در آیین خاکسپاری و بدرود با ملینا مرکوری، بخاطر وجود بیش از حد مردم در خیابانهای "آتن"، بمعنای دقیق کلمه جای سوزن انداختن نبود.
یاد این هنرمند و مبارز بزرگ بر علیه دیکتاتوری و رزمندۀ راه آزادی، گرامی باد!

ملینا مرکوری مادر "جو داسین" بشمار می آمد، اگرچه، "جو داسین"، فرزند "جول داسین" از همسر پیشینش بود.

کیانوش رشیدی
یازدهم مهرماه هفت هزار و سی و یک ایرانی
سوم اکتبر 2009


واپسین نگاه به ملینا مرکوری ، آنگاه که با اشاره به آهنگی از میکیس تئودوراکیس، آهنگ ساز مردمی یونان،از مقاومت و مبارزۀ مردم یونان، از "یا مرگ یا آزادی" می گوید:



اندکی از زندگی "ملینا مرکوری"، به همراه تاریخ کوتاهی از یونان کنونی و بزبان زیبای یونانی



۱۳۸۸ شهریور ۲۰, جمعه

آسمان به ریسمان بافتنِ "حنایی" در "رادیو فردا"



خانوادۀ مخملباف را بعضی ها می شناسند:
محسن مخملباف، سمیرا مخملباف و حنا مخملباف.
هر سۀ این افراد یک شبه کارگردان سینما شدند.
محسن مخملباف، پس از یک چندی بازجوگری در دستگاه های امنیتی رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی و به صلابه بردن مخالفین این رژیم، فیلم "توبه نصوح" را ساخت تا بیشتر به صورت آنان چنگ بیاندازد.
سمیرا مخملباف، با بازی در یکی دو فیلم پدر، ناگهان فیلم ساز شد.
حنا مخملباف هم وقتی هشت ساله بود، و پس از آن که در فیلمی ساختۀ پدرش بازی کرد، فیلم ساخت!! و کارگردان شد.

در رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی که هیچ چیز آن مانند همه کس نیست، سربرآوردن یک شبۀ اینگونه کارگردانان!! نیز مانند هیچ جای دیگردر این جهان نیست.
در نوشته های آینده به این کارگردانان مادرزاد!! خواهم پرداخت.

اما،
در چارچوب جشنوارۀ سالانۀ فیلم در "ونیز"، قرار است فیلم " روزهای سبز"ساختۀ!! حنا مخملباف، نمایش داده شود.

در این میان و در این پیوند، مهرداد سپهری، خبرنگار "جنگ فرهنگی" رادیو فردا در تاریخ چهاردهم شهریورماه 1388، گفتگویی با "حنا مخملباف" انجام داده است.

سراپای پاسخ های "حنا مخملباف" به پرسش های مهرداد سپهری، با تناقضات و حتی با دروغ های فاحش همراه می باشد.
حنا مخملباف در پاسخ به پرسش :

" خانم مخملباف، کاری که شما برای ونیز آماده کرده‌اید و اعلام شده که در بخش فیلم‌های خارج از مسابقه و همزمان با آغاز جشنواره در روز دوم سپتامبر در یکی از بخش‌های جنبی نمایش داده خواهد شد، مستند است یا داستانی؟"

حنا مخملباف در پاسخ می گوید:

"این فیلم یک فیلم مستند- داستانی است که به حوادث روزهای قبل و بعد از انتخابات مربوط است. در واقع موضوع اصلی فیلم، امید بزرگی است که مردم ایران در روزهای پیش از انتخابات به تغییر سیاسی داشتند و به آن دلبسته بودند. این فیلم در خیابان‌های تهران ساخته شده است .
و شاید اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم داستان فیلم، قصه دختر جوانی است که به افسردگی مبتلا شده و برای درمان نزد یک روانشناس می‌رود و آن دکتر علت ناامیدی‌های دختر جوان را در حوادث سیاسی ایران می‌داند.این دختر در سن ۱۰ سالگی طرفدار آقای خاتمی بوده و در آن زمان برای آقای خاتمی تبلیغ می‌کرده است. این دختر افسرده در فیلم، داستان امروز انتخابات ایران را تعریف می‌کند. بخشی از فیلم دارای سناریو بوده و بخشی هم در خیابان از مردم عادی گرفته شده و پلان‌هایی هم هست که از ماجرای کشتار و سرکوب مردم،‌ از طریق فیلم‌های منتشر شده از سوی مردم به دست ما رسیده است."(رادیو فردا-چهارده شهریور 1388)

همانگونه که می بینیم، حنا مخملباف به نخستین دروغ خویش متوسل می شود و می گوید:"این فیلم در خیابانهای تهران ساخته شده است"!
به دیگر سخن، حنا مخملباف، تایید و تاکید می کند،یا خود و یا به همراه دیگران، دوربین بدست در خیابانهای تهران بوده است. آنهم در روزهای پیش و بعد از انتخابات!
و این بدان معنی است که وزرات ارشاد رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی به حنا مخملباف اجازۀ ساختن فیلم را و آنهم در بارۀ انتخابات پیش رو داده است! و طرفه اینکه وزارت ارشاد رژیم به فیلمی اجازه ساختن داده است که در آن از "امید بزرگ مردم ایران برای تغییر" سخن می رود.

حنا مخملباف، در مصاحبۀ نامبرده با "رادیو فردا"، از هول حلیم در دیگ می افتد و برای اینکه بگوید پیشاپیش در پی ساختن این فیلم بوده است، از آسمان، قهرمانی برای این فیلم دست و پا می کند، و به خبرنگار رادیو فردا می گوید:

" و شاید اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم داستان فیلم، قصه دختر جوانی است که به افسردگی مبتلا شده و برای درمان نزد یک روانشناس می‌رود و آن دکتر علت نا امیدی‌های دختر جوان را در حوادث سیاسی ایران می‌داند.این دختر در سن ۱۰ سالگی طرفدار آقای خاتمی بوده و در آن زمان برای آقای خاتمی تبلیغ می‌کرده است.
این دختر افسرده در فیلم، داستان امروز انتخابات ایران را تعریف می‌کند."

توجه فرمودید! دختر قهرمان فیلم حنا مخملباف، در سن ده سالگی، طرفدار خاتمی بوده و در آن زمان برای خاتمی تبلیغ!! می کرده است!

نخست آنکه در رژیمی که رییس جمهور کودتایی اش، یعنی محمود احمدی نژاد در بارۀ اوضاع سیاسی، اقتصادی ایران با کودک پنج ساله!!، مشورت می کند، چرا دختر ده ساله برای خاتمی تبلیغ!! نکند؟!

دو دیگر آنکه به بینش من، این دختر افسرده کسی نیست بجز خود حنا مخملباف، هنگامی که هشت سال داشت و به همراه پدرش در تبلیغات برای رییس جمهور شدن خاتمی شرکت می کرد.

حنا مخملباف برای اینکه نگوید، دختر قهرمان فیلم خودش می باشد، دو سال به سن او اضافه می کند تا باصطلاح،"رد" گم کند.

و درست همین "دختر افسرده" پس از گذشت 12 سال، یعنی در سن بیست سالگی، که سن امروزی حنا مخملباف باشد، فیلمی در باره خودش می سازد و از افسردگی خود می گوید.

تنها مشخص نیست چرا حنا مخملباف، پس از سر برآوردن خاتمی از صندوق های مارگیری انتخابات رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، افسرده شده بود؟

سخن بر سر این است که درست پس از بروی کار آمدن خاتمی بود که نان پدرش، محسن مخملباف، خواهرش، سمیرا مخملباف و حتی خودش در روغن شد!
درست از مرحلۀ انتخاب خاتمی بود که جشنواره های "ونیز"(در ایتالیا)،"کان"(در فرانسه)، "پوسان"(در کره جنوبی) و...دروازه ها را بروی عباس کیارستمی ، که دورانش برای این جشنواره ها، در چارچوب مماشات فرهنگی-سیاسی دولت های اروپایی با رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی،بپایان رسیده بود، بستند و "چون کشتیبان را سیاستی دگر آمده بود!"، خانوادۀ مخملباف را وارد معرکۀ جایزه گیری، داوری و...این جشنواره ها نمودند.

حنا مخملباف در ادامۀ پاسخ خود به نخستین پرسش خبرنگار "رادیو فردا" می گوید:

"بخشی از فیلم دارای سناریو بوده و بخشی هم در خیابان از مردم عادی گرفته شده"

بر اساس گفتۀ حنا مخملباف، بخشی از فیلم دارای سناریو بوده است.

اگر حتی بخشی از این فیلم دارای سناریو بوده باشد، چگونه "ارشادی" های سانسورچی به این سناریو و آنهم، یک بار دیگر می پرسم سناریویی برای"تغییر"!! در رژیم، اجازۀ تبدیل شدن به فیلم را دادند؟

آیا حنا مخملباف آگاهانه بر وجود دیدگاه امکان "تغییر" در رژیم، آنهم از طریق انتخابات در میان سانسورچیان وزارت ارشاد رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی و شخص صفار هرندی، وزیر وقت ارشاد این رژیم تاکید نمی کند؟ و بدین طریق ویزای ورود دوباره به ایران را برای خود اخذ نمی کند؟

حنا مخملباف اما، همۀ گفته های چند سطر بالاتر خویش را با گفتن:

" پلان‌هایی هم هست که از ماجرای کشتار و سرکوب مردم،‌ از طریق فیلم‌های منتشر شده از سوی مردم به دست ما رسیده است." فراموش می کند.

و این درست اصل ماجراست.

به بینش من، هیچ بخش از این فیلم"راه سبز"، بوسیلۀ حنا مخملباف کارگردانی نشده است.

بازیگران فیلم،کارگردانان فیلم و مونتاژگران فیلم، مردم هستند و همۀ این فیلم ها بدست "آنها"(حنا مخملباف می گوید ما! -کیانوش رشیدی) رسیده است.

این "ما" کی ها هستند؟
محسن مخملباف؟
سمیرا مخملباف؟
و یا
حنا مخملباف؟

وانگهی! مگر حنا مخملباف به گفته خودش در حوادث پس از انتخابات در ایران نبوده است؟

چرا و برای چه این فیلمها "بدستشان"!! و از جمله بدست حنا مخملباف رسیده است؟

مگر مردم می دانستند که حنا مخملباف قصد ساختن فیلمی در بارۀ انتخابات دارد که تکه فیلمهای گرفته شده توسط خویش، برای فیلم آیندۀ نامبرده را، برای وی بفرستند؟

و آیا این فیلمها همان فیلمهایی نیستند که ایرانیان و جهانیان در شبکه های جهانی و اجتماعی اینترنت و از جمله شبکۀ جهانی"یوتیوب" دیده اند؟

و آیا حنا مخملباف حتی تکه ای جدا از این فیلمهای نشان داده شده را، دارد که تا کنون کسی آن را ندیده باشد؟

من هنوز فیلم "راه سبز" را ندیده ام. بجرئت می گویم: حنا مخملباف، حتی تکه ای جدا گانه از فیلمهای نشان داده شده از خیزش و رستاخیر نوین مردم ایران بر علیه رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی در شبکه های اجتماعی –اینترنتی را در اختیار ندارد.

باری!

خبرنگار سرگردان و هاج و واج ماندۀ "رادیو فردا" در پرسشی دیگر از حنا مخملباف می پرسد:

" پس در واقع لوکیشن‌ شما خیابانهای تهران بوده ؟"

و حنا مخملباف پاسخ می دهد:
"بله ؛ من تا بعد از انتخابات ، برای این فیلم در ایران بودم و داشتم صحنه های این فیلم را می‌گرفتم. بعد از انتخابات مجبور به ترک ایران شدم."

دقت فرمودید؟
حنا مخملباف تا بعد از انتخابات در ایران بود و داشت صحنه های فیلم را می گرفت.
بعد از انتخابات هم ،مجبور به ترک!! ایران شد.
با این حساب، حنا مخملباف در آن واحد ،بعد از انتخابات هم در تهران بود و داشت فیلم می گرفت و هم مجبور به ترک!! ایران شد.

حنا مخملباف که گویا گفتگوی خود با خبرنگار "رادیو فردا" را با یکی از "سناریو"های!! خویش، اشتباه گرفته و تصمیم گرفته است شنوندگان این رادیو را براستی "فیلم" کند، می گوید:"تا بعد از انتخابات"!!

این "بعد"، چند ساعت بود، چند روز بود، چند هفته بود؟

وبلافاصله برای اینکه اوضاع را برای خود خطرناک جلوه دهد، می گوید:
"بعد از انتخابات مجبور به ترک ایران شدم"!!

حنا مخملباف نمی گوید چرا مجبور به ترک ایران شد؟
حنا مخملباف مگر چه عملی انجام داده بود که مجبور!! به ترک ایران شود؟
حنا مخملباف نمی گوید چه کسی او را مجبور!! به ترک ایران کرد؟
حنا مخملباف این را نمی گوید تا از "مجبوریتش" برای ترک ایران، از خود قهرمان بسازد.

شاید برادران ارشادی که به او و بر طبق گفتۀ خودش اجازۀ ساختن فیلم را داده بودند، او را مجبور به ترک ایران کردند، تا وی، قهرمانانه!! فیلم" تغییر"!! در ایران را برای جشنوارۀ "ونیز" آماده کند.

حنا مخملباف در پاسخ به این پرسش خبرنگار "رادیو فردا" که پرسید:

"وقتی داشتید فیلم را در ایران می‌ساختید، با توجه به اینکه در آن شرایط به همراه داشتن هر نوع دوربین و حتی موبایل‌های دوربین‌دار، حساسیت ایجاد می‌کرد و گاهی موبایل مردم را هم ضبط می‌کردند، مشکلی برایتان ایجاد نشد؟"، می گوید:

"همان طور که می‌دانید بیشترین قسمت‌های فیلم را قبل از انتخابات گرفته بودم. ولی خوب. این فیلم به طریقه غیرقانونی و با یک دوربین دیجیتال فیلمبرداری شده."

در بارۀ این سخنان حنا مخملباف، باید گفت:

نخست اینکه باید این فیلم را دید و آنگاه در بارۀ بیشترین و کمترین قسمت های فیلم نظر داد.

اگر با دیدن این فیلم معلوم شود، بیشترین قسمت های فیلم، همان فیلم های "یوتیوبی" هستند، آنگاه چه؟

دو دیگر اینکه پرسش خبرنگار "رادیو فردا" در بارۀ حساسیت ماموران رژیم در باره "حتی موبایل های دوربین دار" در تظاهرات بسیار درست بود که حنا مخملباف در پاسخ، "عذر بدتر از گناه" می آورد و می گوید:

این فیلم به طریقۀ غیر قانونی!! و با یک دوربین دیجیتال!! فیلمبرداری شده .

حنا مخملباف با این پاسخ، قهرمانی!! خود را دو چندان می کند:

یک-فیلمبرداری غیر قانونی!!

دو- تلفن موبایل دار که هیچ!! با دوربین دیجیتال!! فیلمبرداری می کردند و یا فیلمبرداری می کرد!

حنا مخملباف بخاطر اینکه در ادامۀ سناریو-گفتگو با خبرنگار "رادیو فردا"، اوضاع را بسیار خطرناک و دراماتیک کند، به این خبرنگار همچنان هاج و واج مانده، و از طریق وی به شنوندگان رادیو فردا می گوید:

"چندین بار ما را گرفتند اما هر بار به طریقی از دستشان گریختیم. خدا را شکر فیلم از ایران خارج شد و فعلاً در حال مونتاژ است."

دوباره این گفته ها را بخوانید:

چندین بار و نه یک بار و دوبار، آنها را گرفتند!! اما آنها از دستشان! گریختند!!

حنا مخملباف نمی گوید، چه کس و یا چه کسانی "آنها" را گرفتند و آنهم چندین بار؟!!

و نمی گوید چگونه از دست آنها گریختند؟!!!

و تازه برای اینکه بر روغن قهرمان بازی خود بیفزاید، نه یک بار و نه دو بار بلکه چندین بار آزاد!! نشدند که، آنها هر بار پس از دستگیری، گریختند!!

جل الخالق!
حتی "جیمز باند" در هیچ فیلمی از سری فیلمهای "جیمزباندی" اش، بدینگونه، و در طول عمرش، از دست دشمنانش نگریخت!!
در نظر بیاورید، اگر ماموران رژیم ، حنا مخملباف را حتی برای چند دقیقه هم دستگیر!! می کردند، آیا "رادیو فردا"، "رادیو زمانه"، "رادیو بی بی سی"،پدرش محسن مخملباف و خواهرش سمیرا مخملباف ،سکوت می کردند. اگر اینگونه می بود، همۀ این رسانه های نام برده و رسانه های مشابه، زمین را به آسمان می چسباندند. اما چطور شد که حنا مخملباف، چندین و چند بار دستگیر شد، ولی حتی یک خبر کوچک در این باره مخابره نشد؟

حنا مخملباف برای اینکه خیال خودش، خبرنگار "رادیو فردا" و شنوندگان این رادیو را از سرنوشت نامعلوم فیلم آینده اش برای فستیوال "ونیز" راحت کند، در ادامه می گوید:
"خدا را شکر، این فیلم از ایران خارج شد و در حال مونتاژ است."

بیاد داشته باشید! حنا مخلباف گفت: فیلم در حال مونتاژ است.

خبرنگار "رادیو فردا" که از این پاسخ های حنا مخملباف، حسابی حیران و انگشت بدهان شده و فراموش کرده بود، کارگردان "بودا از شرم فروریخت"، در بارۀ "سناریو"ی "راه سبز" پیشتر توضیح داده بود، از وی می پرسد:

"این فیلم از قبل دارای فیلمنامه ای هم بود؟"(خبرنگار رادیو فردا تقصیری ندارد، حنا مخملباف در بارۀ "سناریو"!! گفته بود و خبرنگار هم از "فیلمنامه"!! پرسید!!. "سناریو" و "فیلمنامه" هم که به یکدیگر ربطی ندارند!!-کیانوش رشیدی)

حنا مخملباف هم پاسخ داد:

"بله "

مهرداد سپهری، خبرنگار "رادیو فردا" در دنباله می پرسد:

"آیا بازیگر شناخته شده‌ای هم در فیلم شما بازی می‌کند؟"

حنا مخملباف برای اینکه بگوید با مردم کوچه و خیابان است، در پاسخ می گوید:

"بازیگران فیلم من مردم عادی کوچه و خیابانند."

در پاسخ به حنا مخملباف باید گفت:

چرا که نه!
بکارگیری از مردم کوچه و خیابان که خرجی ندارد.

مگر محسن مخملباف،پدرش، هنگامی که "بایسکل ران" را ساخت، حتی یک افغانی(واحد پول افغانستان-کیانوش رشیدی) هم به افغانستانی های بازیگر، که همان مردم افغانستان بودند، پرداخت کرد که دخترش حنا مخملباف،چنین کند؟

مگر سمیرا مخملباف بغیر از شکلات خریدن برای بازیگران فیلم "تخته سیاه"، ریالی هم به آنها پرداخت کرد که حنا مخملباف این کار را بکند؟

اگر کارگردان فیلم"میلیونر زاغه نشین"، برندۀ جایزۀ اسکار ، چند صد روپیه هندوستانی، به دختر بازیگر نقش اول این فیلم داد، گمان نمی رود حنا مخملباف برای فیلم"بودا از شرم فرو ریخت"، حتی چند صد افغانی به کودکان بامیان، که در این فیلم بازی کردند، پرداخت کرده باشد.

اگر کارگردان فیلم"میلیونر زاغه نشین" تنها اندکی بیشتر به دخترک بازیگر نقش اول می پرداخت، پدرش در همین روزهای گذشته و بر اثر ابتلا به بیماری "سل" جان به جان آفرین نمی داد.

و در دنباله باید گفت ،بیهوده نیست که محسن مخملباف با خانوادۀ خویش با "سفر قندهار" به افغانستان رفت.

فیلم سازی بی خرج! بدون پرداخت به هنرپیشه که از قضای روزگار مردم عادی هستند.

حنا مخملباف، در این زمینه، بمعنای دقیق، نشان از پدر و خواهر خویش دارد.

و اینکه، بیهوده نیست که محسن مخملباف برای ساختن فیلم " سکس و فلسفه " به تاجیکستان می رود چون ساختن فیلم در این کشور، برای او عملا خرجی ندارد.

بیهوده نیست که محسن مخملباف برای ساختن فیلم" فریاد مورچه ها " به هندوستان می رود.

محسن مخملباف،بعنوان یک انسان مالیخولیایی، که سالیان سال در حسرت دیدنِ تنِ "لونا شاد" می سوخت، نخست "لوناشاد" را از طریق "تلویزیون صدای آمریکا" می ببیند، فیلمنامۀ "فریاد مورچه ها" را بر اساس این افکار مالیخولیایی خود می نویسد و سپس از "لونا شاد" برای بازی در این فیلم دعوت می کند، تا با دیدن تن "لوناشاد" از نزدیک، افکار مالیخولیایی خویش را آزاد کند.

و اما؛
حنا مخملباف در دنباله پاسخ خویش به مهرداد سپهری، خبرنگار "رادیو فردا"، می گوید:
"...جوانانی که شهید شدند یا امروز در زندانند و رأیشان دزدیده شده است. مثل همیشه تمام بازیگران فیلم من آدم‌های واقعی‌اند."

به حنا مخملباف باید گفت:

چرا که نه؟!
در فرهنگ مخملباف ها از جانِ جانباختگانِ در راهِ سرنگونی رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی و آزادی برای مردم ایران و آنانی که در سیاهچال های این رژیم با مرگ دست و پنجه نرم می کنند، باید مایه گذاشت!
مهم، شرکت در فستیوال فیلم "ونیز" است!!

در دنبالۀ گفتگوی نامبرده در بالا، خبرنگار "رادیو فردا" از حنا مخملباف می پرسد:

"این فیلم را کجا تدوین کردید؟ در ایران یا در پاریس؟"

و حنا مخملباف پاسخ می دهد:
"این فیلم در فرانسه تدوین شد و الان هم در حال انجام کارهای آن برای لابراتوار هستیم."

بالاترنوشته بودم:
بیاد داشته باشید!
" فیلم در حال مونتاژ است."(حنا مخملباف)

در پاسخ حنا مخملباف به مهرداد سپهری، خلط مبحث نشده است،آنگاه که می گوید:
"این فیلم در فرانسه تدوین شد و الان هم در حال انجام کارهای آن برای لابراتوار هستیم."،سخن بر سر این است که بر اثر دروغ های شاخدار حنا مخملباف، تسلل منطقی گفتگو از میان رفته است.

در این جا باید از فیلم سازان پرسید:آیا تفاوتی میان معنی"تدوین" و "مونتاژ" در فیلمسازی وجود دارد؟

حنا مخملباف فیلم "تدوین" شده اش!! در پایین تر و در همین گفتگوی چند دقیقه ای با خبرنگار "رادیو فردا" را، بالاتر "در حال مونتاژ"!! خواند.

بالاخره نفهمیدیم، فیلم "تدوین" و یا "مونتاژ" شده است و یا نه؟

به تکه های پایانی گفتگوی"جُنگ فرهنگی" رادیو فردا، که عملا به "به جوک فرهنگی" تبدیل شده است، نزدیک می شویم.

مهرداد سپهری، خبرنگار"جُنگ فرهنگی" از برنامه های هفتگی "رادیو فردا"، از حنا مخملباف می پرسد:
""سخنگوی جشنواره ونیز از قول شما جمله‌ای را نقل کرده که در وب سایت رادیو فردا هم ذکر شده و آن این بود که «تدوین نهایی فیلم جدید حنا مخملباف برای گریز از سانسور در مکانی مخفی در حال انجام است» ماجرای این مکان مخفی چه بوده است؟""

حنا مخملباف، گزارش "رادیو فردا" و نقل این گزارش از سوی مهرداد سپهری را به "نوشتۀ بر روی یخ" تبدیل می کند و پاسخ می دهد:
"چیز مخفی وجود نداشته است. الان همه وضعیت ما را می‌دانند. همه می‌دانند ما کجا هستیم."(بیچاره" رادیو فردا" که فکر کرد حنای چیره دست در مکانی مخفی!! و بدور از سربازان امام زمان و ارشاد کن!!،همزمان، در حال"تدوین" و "مونتاژ" فیلم است. و این در صورتی است که فیلم پیشتر"تدوین"!! شده بود و اکنون در حال "مونتاژ"!! است-کیانوش رشیدی)

از قسمت های تراژیک، دراماتیک و...این گفتگوی مهرداد سپهری، خبرنگار "رادیو فردا" با حنا مخملباف، به قسمت کمیک و یا خنده دارِ آن می رسیم، آنگاه که مهرداد سپهری از کارگردان" بودا از شرم فرو ریخت" می پرسد:

"چطور شد که این فیلم در واپسین لحظات توسط جشنواره ونیز که یک جشنواره مهم و رده A است و معمولاً از خیلی قبل‌تر، فیلم‌ها را باید بفرستید، پذیرفته شد؟"

حنا مخملباف که خود را جامعه شناس نیز می داند،(جل الخالق!!- برای دومین بار بکار بردم!!) و مانند "کبک سر در برف فرو کرده"، معنی این ضرب المثل ایرانی را که می گوید:" نخوردیم نون گندم، دیدیم دست مردم!"، را نمی داند، در پاسخ می گوید:

"بله لیست فیلم‌های ونیز چند مدت پیش توسط آقای مارکو مولر، رئیس جشنواره ونیز اعلام شد. اما وقتی فیلم من در اواسط مونتاژش بود آن را برای آقای مولر فرستادم. آقای مولر شبانه فیلم را دیدند و همان لحظه پذیرفتند و اعلام کردند که فیلم برای جشنواره ونیز به نمایش گذاشته خواهد شد."

پیشترگفتم: "نخوردیم نون گندم، دیدیم دست مردم!"

و برای بار سوم: جل الخالق!
فیلمی در اواسط !!"مونتاژ"ش، که پیشتر در حال انجام شدن بود، و "تدوین" آن در فرانسه،به پایان رسیده بود، برای "مارکو مولر"، رییس جشنوارۀ "ونیز" فرستاده می شود.

از حنا مخملباف باید پرسید:
اصل فیلم"راه سبز" چند هزار متر است؟ چند ساعت است؟

مارکو مولر هم یک شبه، و از آنجا که دلش می خواست، فیلم " راه سبز " در جشنوارۀ "ونیز" حتما نمایش داده شود، فیلمی در نیمۀ "مونتاژ" خویش ، در حالی که"در حال مونتاژ" بود و در فرانسه "تدوین" شده بود، را دید و رای به شرکت این فیلم در جشنوارۀ"ونیز" داد!
برای بار چهارم: جل الخالق!!

حنا مخملباف در پایان این گفتگو به خبرنگار "رادیو فردا" می گوید:

"شاید دلیل این تصمیم[مارکو مولر] یک باره امیدی بود که مردم ایران داشتند و در این سانسورهایی که از طریق حکومت ایران اعمال شده بود این امید هیچ بازتابی نداشت و هیچ جا نشان داده نشد و از آنجایی که مردم دنیا خبر ندارند که در ایران در آن روزها چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد."

حنا مخملباف،چون می خواهد پیشاپیش برای فیلم خود ارزشی قابل تحسین قائل شود وتلاش دارد این موضوع را به شنوندۀ "رادیو فردا" نیز تلقین کند، با این گفته ها، براستی ثابت کرد، نه از حوادث سرزمین ما خبر دارد و نه ذره ای برای سرنوشت مردم ایران نگران است.

در پاسخ به توهمات حنا مخملباف در بارۀ اینکه "این امید هیچ جا بازتاب نداشت و هیچ جا نشان داده نشد"، باید گفت:

حنا مخملباف!
آن هنگام که تو،پدر،خواهر و مادرت-که همزمان خاله ات نیز می باشد-،همانند "گرگ در کمین بره"، در فکر ربودن "جایزه جشنواره ونیز" بودید، "ندا آقا سلطان" در خیابان های تهران جان خویش را برای آزادی مردم و میهن ما، پیشکش کرد و ندای جاودان آزادی خواهی مردم سرزمین ما شد؛
سینۀ "سهراب"شکافته شد؛
گزمگان رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی،"کیانوش آسا" را در کرمانشاه کشتند؛
و در جای جای سرزمین پهناورمان، به دختران و پسران ایرانی تجاوز کردند؛
جسد سوخته و مورد تجاوز قرارگرفتۀ"ترانه موسوی" را در بیابانها رها کردند.

و اینکه:

اخبارِهمۀ این جنایات رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی علیه ایرانیان را، ایرانیان درون مرزی،همانند بهترین سناریو نویسان،بهترین بازیگران، بهترین کارگردانان، بهترین فیلم برداران و بهترین تدوین گرانِ رستاخیز نوینشان بر علیه رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، به چشم و گوش جهانیان رساندند.

ایرانیان در بهار و تابستان سال 1388، در رستاخیز خویش بر علیه رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، بهترین وحماسی ترین فیلم دهه های معاصر را ساختند.

بهترین و برترین جایزه های جشنوارۀ "ونیز" و دیگر جشنواره ها، این بار و در همۀ رشته ها باید تنها و تنها به ایرانیانِ بازیگر این فیلم حماسی داده شود و نه مخملباف و مخملباف ها!

حنا مخملباف!
با این دروغ های شاخدار و آسمان به ریسمان بافتن "حنا" یی ات در بارۀ فیلمت!!، یعنی فیلم "راه سبز"، در گفتگو با "رادیو فردا"، "عِرض خود بردی و زحمت ما ایرانیان داشتی!"
و در پایان اینکه:

حنا مخملباف!
اگر روزی، روزگاری، فیلم"بودا از شرم فرو ریخت" را توساخته باشی، پیشنهاد می کنم، بعنوان نخستین عضو از خانوادۀ دروغین سینمای ایران، از شرم فرو بریزی!

کیانوش رشیدی
هژدهم شهریورماه 7031 ایرانی
برابر با نهم سپتامبر 2009





فیلمهای جدید هالیوود در تهران:

طنز: از کیانوش رشیدی

دوازدهم اسفندماه 1387

خواهر محجبه و مکرمه، هنرپیشۀ هالیوود، آنت بنینگ در تهران



خواهر محجبه،هنرپیشۀ معروف، آنت بنینگ که در جمع هیئتی از سفرای فرهنگی آمریکا، از سوی هالیوود و کمپانی فیلمسازی " یونیورسال" به ایران آمده است، طی یک مصاحبه مطبوعاتی که قرار است در آخر این هفته انجام شود، در پاسخ به پرسش"فاطمه ارّه" خبرنگارمحجبۀ "سلام سینما" در بارۀ اهداف سفر هیئت خواهران و بردران هالیوود به ایران خواهد گفت:

"-در چارچوب پشتیبانی فرهنگی از ام القرای اسلام و دیدار با فیلمسازان و هنرپیشگان مکتبی و متعهد همچون "برادر داریوش
مهرجویی
"، "برادر عباس کیارستمی "، "برادر مجید مجیدی"،"خواهرنیکی کریمی "، "خواهرهدیه تهرانی"،"برادر فرامرز قریبیان" و ...به ایران آمدیم.

طی این سفر با برادرِ سینمادوست، ارشادکننده و هنرمند، صفارهرندی و برادر رحیم مشایی نیز ملاقات(شاید مخفی-فاطمه ارّه) کردیم.

از آنجا که بخش بزرگی از آرشیو و بایگانی برادرانمان در کمپانی " یونیورسال"، بسیاری از فیلمهای هالیوود در آتش سوزی مهیب چند سال پیش از بین رفت، با برادر صفار هرندی و برادر رحیم مشایی برای حفظ میراث فرهنگی، به توافق رسیدیم در چارچوب همکاری های همه جانبۀ فرهنگی با ام القرای اسلام، این فیلمها را دوباره در ایران
بسازیم."

خواهر آنت بننیگ در پاسخ به پرسشِ این فیلمها کدام هستند؟ پاسخ داد:

"برای آغاز به همکاری تصمیم گرفتیم فیلمهای زیر را تولید کنیم:

1- -"فراری" با شرکت"سید علی گدا " در نقش "مرد یک دست"

2-"کینگ کنگ" با شرکت هالۀ نور، برادر محمود احمدی نژاد

3-"آرواره های کوسه" با شرکت برادر اکبر هاشمی رفسنجانی؛

4- "دوازده مرد خشمگین"، با شرکت برادر محمود هاشمی شاهرودی عراقی.(برادر هاشمی شاهرودی نقش لی.جی.کاب در نسخۀ قدیمی این فیلم را ایفا خواهد کرد)؛

5-"فریب"، با شرکت برادر سید محمد خاتمی،

6-"هالک" با شرکت برادرِ سردار- پاسدار رحیم صفوی؛"

آنت بنینگ در ادامه گفت:

"هیئت با حضور در حرامگاه امام زایل(ره) سه فیلم خواهد ساخت:

-فیلم"بازگشت دراکولا" با شرکت امام زایل(ره) در نقش اصلی؛

- فیلم "عروس دراکولا"، با شرکت حضرت امام در نقش اصلیِ خود و من(آنت بنینگ- فاطمه ارّه) در نقش "عروس""

آنت بنینگ در بارۀ سومین فیلم گفت:

"از آنجا که پس از مرگ حضرت امام، واژۀ"ره"نیز به نام ایشان اضافه شد،پس از بررسی های شبانه روزیِ برادرانِ مکتبی و کُدشناس، ما کُد واژۀ "ره" را باز کردیم و بر اساس فیلم "کُد داوینچی"،نخست تصمیم داشتیم فیلم"کُدِ امام" را بسازیم. اما پس از بررسی های بیشتر به این نتیجه رسیدیم، با الهام از دو حرف تشکیل دهندۀ "ره"، فیلم "راهزن هندی"(1) را
بسازیم."

خواهر بنینگ با توضیح اینکه خودش بارها و بارها "توضیح المسائل" از امام زایل و "حلیة المتقین" از علامه محمد باقر مجلسی را خوانده است،گفت:

" هیئـت هالیوود تصمیم گرفت بر اساس فیلم "بازگشت به گذشته"(با شرکت مایکل.جِی.فوکس)، در پاسخ به فیلم "300"، فیلم تازۀ "1400" را بسازد.

هنرمند با ایمان و مکتبی آنت بنینگ در پایان این مصاحبۀ مطبوعاتی با خواندن پیامی از سوی همسرش "وارن بیتی" کارگردان و هنرپیشۀ هالیوود، که او نیز اخیرا بسیار متدین شده و مشغول خواندن "رسائل" است، خطاب به سران ام القرای اسلام، از آنان درخواست نمود:

"همۀ سران نظام، دوشادوش یکدیگر و "همه باهم" در فیلم "این گروه خبیث" بازی کنند."

و ادامه داد:

"از آنجا که اوضاع ام القرای اسلام بسیار قاراشمیش است، همۀ سران نظام برای بازی در فیلم "فرار بزرگ" آماده باشند."


فاطمه ارّه-خبرنگار "سلام سینما"


--------------------------------------------------

(1)- "راهزن هندی" را نخستین بار علی اکبر رشیدی ، در یکی از طنزهایش بکار بُرد.

******************************************

سفرای فرهنگی!! آمریکا در ایران!


در پی سفر گرهارد شرودر ، صدراعظم پیشین آلمان به تهران و دیدارهایش با سران رژیم جمهوری اسلامی، قول وقرارهای باراک اوباماا، رییس جمهور آمریکا به سران رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، در چارچوب مماشات همه جانبه با این رژیم، هیتئتی از هالیوود به تهران سفر کرده است.

ولادیمیر پوتین و شرودر


باراک اوباما و همسرش

کارخانۀ فیلمسازی "یونیورسال" مبتکر ارسال سفرای فرهنگی!! ایالات متحدۀ آمریکا به تهران است.



کارل لِمِل،بنیانگذار "یونیورسال"

در جمع این سفرای فرهنگی!! نام هنرپیشۀ هالیوود، آنِت بِنینگ که از جمله در فیلم "زیبایی آمریکایی" بازی کرد، نیز بچشم می خورد.



آنت بنینگ

آنت بنینگ به همراه همسر دومش وارن بیتی که او نیز از هنرپیشگان معروف هالیوود است، از فعالین حزب دمکرات آمریکا هستند و حتی وارن بیتی چندین بار تصمیم داشت خود را از سوی این حزب نامزد ریاست جمهوری آمریکا کند.


وارن بیتی و همسر چهارمش آنت بنینگ


وقتی از وارن بیتی می گوییم، سخن بر سر هنرپیشه ای است که از اوان کودکی به همراه خواهرش شرلی مک لین، روبروی دوربین های سینمایی قرار گرفت و از جمله در فیلمهای "شامپو" و "برادر ولگرد من" بازی کرد. او فیلم های زیادی نیز کارگردانی نموده است.

وارن بیتی که زمانی او را نیز متهم به فعالیت برای حزب کمونیست آمریکا می کردند، در مراسم اسکار سال 1999، هنگامی که آکادمی اسکار، جایزه ای را نیز برای الیا کازان، کارگردان معروف هالیوود و سازندۀ فیلمهایی همچون " زنده باد زاپاتا " و"مشتی در گردن" در نظر گرفته بود، به شدت به این تصمیم هالیوود اعتراض کرد و به همراه همسر چهارمش آنت بنینگ، با آنکه در سالن حضور داشت، نه تنها به هنگام اعلام نام الیا کازان، بعنوان برندۀ جایزه اسکار از جای برنخاستند، بلکه حتی ثانیه ای هم او را مورد تشویق قرار ندادند.

File:Viva Zapata movie trailer screenshot lighter.jpg

الیا کازان هنگام دریافت اسکار و صحنه ای از فیلم "زنده باد زاپاتا"

از دید وارن بیتی، آنت بنینگ و تنی چند دیگر از هنرپیشگان هالیوود، آقای الیا کازان متهم است که دوران"مک کارتیسم"، با کمیته ی ضد کمونیستی همکاری نمود و دیگر هنرپیشگان کمونیست هالیوود را لو داده است.

حال همین خانم آنت بنینگ در جمع هیئتی از سوی هالیود، به تهران رفت.

خانم آنت بنینگ و همراهان، پس از اعلام سیاست "تغییر" از سوی باراک اوباما، براستی "بوی کباب" را از تهران شنیده اند و به همین خاطر برای دستبوسی سران بسیار هنرمند!!! رژیم اشغالگر جمهوری که تنها هنرشان کشتار مردم ایران و غارت سرزمین ما می باشد، در تهران بسر می برند.

آنت بنینگ و همراهان گمان می کنند، در ایران همه جا از "طعم گیلاس" اشباع شده است!

اینان به عمد نمی دانند، تنها طعمی که مردم سرزمین ما می چشند، طعم تلخ زندگی روزمرۀ آنان است و طعم خونی است که زندانیان در زندانهای مخوف رژیم اشغالگر با لت و پار شدن صورت و دندان های خویش مزه می کنند.

آنت بنینگ و همراهان گمان می کنند، در ایران می توان"زیر درختان زیتون" لحظاتی دل به طبیعت و زندگی داد!

اینان به عمد نمی دانند، امروزه در ایران ،مخالفان رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی و اصولا همۀ مردم ایران زیر چوبۀ دار ایستاده اند.

آنت بنینگ و همراهان برای دیدن"رنگ خدا" به ایران رفته اند.

آنت بننیگ و همراهان به عمد نمی دانند آنچه که بر ایران فرمانروایی می کند رنگ اهرمن و شیطان است، رنگ خدا در ایران از بین رفته و پیروان همۀ ادیان، حتی دراویشی که مسلمان هستند، زیر شدیدترین فشارهای حکومتی رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی روزگار تلخ و تیره را سپری می کنند.

آنت بننینگ و همراهان با بستن چشم، گوش و دهان خویش به عمد آنچه را که در ایران، از سوی رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی بر مردم ما روا می شود را نمی دانند.

آنت بننیگ و همراهان می خواهند ببینند در ایران "خانۀ دوست کجاست؟" و به همین خاطر به سرزمین اشغال شدۀ ما سفر کردند تا در میان سران جنایتکار رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی برای خود دوست بیابند.
و پیداست که نخستین دوست آنها سردار سپاه، وزیر ارشاد و گوبلز رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، یعنی صفار هرندی است، که سرِ صدها ایرانی میهن دوست را بر سرِ دار کرده است.


دنیا را چه دیدی؟ شاید آنت بنینگ و همراهان به حضور!! احمدی نژاد و خامنه ای برسند تا از سوی آنها دستور بگیرند چگونه می توان هالیوودی اسلامی درست کرد.

آنت بنینگ و همراهانشان باید بدانند که رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی رفتنی است. این دیر یا زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد.

سفر آنت بنینگ و همراهان به تهران تنها عِرض آنها می برد و زحمت ما ایرانیان می دارد.

زهی بیشرمی!



کیانوش رشیدی

نهم اسفند ماه ۱۳۸۷


--------------------------------